یادداشت

سجاد محنتی

سجاد محنتی

20 ساعت پیش

مرگ ایوان ایلیچ
        ایمان بیاوریم به آغاز فصل مرگ!
خیلی وقت پیش کتابی را داخل کتاب‌خانه پیدا کردم در باب زندگی بزرگان فلسفه و تا جایی که یادم می‌آید اولین مورد تولستوی و بعد از آن اگوست کنت و شوپنهاور را مطالعه کردم؛ خواندن زندگی‌نامه‌ها آن‌ هم این موارد برایم لذت‌بخش بود. خیلی وقت پیش کتابی را داخل کتاب‌خانه پیدا کردم در باب زندگی بزرگان فلسفه و تا جایی که یادم می‌آید اولین مورد تولستوی و بعد از آن اگوست کنت و شوپنهاور را مطالعه کردم؛ خواندن زندگی‌نامه‌ها آن‌ هم این موارد برایم لذت‌بخش بود.
زندگی تولستوی پر از تغییر و تحول است، او در روسیه ترازی امپریالیستی بزرگ‌زاده‌ای ثروت‌مند است تا این‌که ناگهان تغییر روش می‌دهد و به شکل زاهدی دنیاگریز و خیّر درمی‌آید. فلسفه تولستوی را باید در ادبیات‌ش جست چرا که ادبیات از مهم‌ترین جلوه‌های علم و تفکر در روسیه‌ست. در آکادمی روسی زبان‌شناسی و انسان‌شناسی(آنتروپولوژی)، سیاست و فلسفه رنگ و بویی متفاوت، جدید و جالب دارند و البته متأسفانه حجم قابل توجهی از این سرمایه و تراث علمی به زبان فارسی در دسترس نیست اما همین میزانی که از داستایوفسکی، مارکس، تولستوی، برشت، میرهولد و خیلی دیگر اندیشمندان و ادبای روسی که نام‌شان را الآن به یادم نمی‌آورم، بر جای مانده و به دست ما رسیده چه به فارسی و چه روسی، جویندگان حقیقت را به کاوشی پرماجرا و متفکرانه دعوت می‌کند.
آن‌قدری از تولستوی بزرگ نخوانده‌ام تا بخواهم عمیق و وسیع، او و آثارش را از نظر بگذرانم و فراتحلیل ارائه بدهم اما پس از خوانش «مرگ ایوان ایلیچ» می‌توان گفت:
اتفاقا گاهی زندگی روزمره ماشینی انسان عصر مدرن همین‌قدر شبیه مردن‌ست، پرواضح‌ است در روش روایت تولستوی رابطه علت و معلولی داستان رعایت نمی‌شود چون او می‌خواهد اغراق‌آمیز و تمثیل‌وار ثمره زندگی بدون معنا و آرمان را به رخ بکشد. در شتاب پرسرعت اندیشه بشری به سمت ماتریالیسم و واقع‌نگری، تولستوی مثل پیامبر مبعوث‌نشده‌ای از آرمان، معنا و زندگی اخلاقی و معتقدانه صحبت می‌کند. او انگار می‌خواهد با برپایی محکمه مرگ ایوان بگوید تا زمانی که زندگی روزمرگی‌ها و عرف و عادات پست اکثریت را به هم نزند و به سمت چیزی فراتر از این حرکت نکند لذت و بهره کافی را نبرده است.
تولستوی نماینده پست‌مدرنیته زودهنگامی‌ست در زمانی که فرهنگ، هنر، ادبیات و جامعه روسی علیه سرمایه‌داری تزاری و زندگی ننگین آن قیام کردند اما آن‌چیزی که در نهایت اتفاق افتاد شاید نه مطلوب امثال تولستوی باشد نه مطلوب پدر معنوی انقلاب مارکسیستی مثل مارکس. البته این‌ها صرفا گمانه‌هایی‌ست که سؤال‌ها و جست‌وجوهای جدیدی را پیش پای ما می‌گذارد نه لزوما یک قضاوت منصفانه یا قاطع.
در باب مهم‌ترین مضامین داستان یعنی زندگی همراه با لذت و معنا می‌توان گفت وقتی به در جست‌وجوی معنای ویکتور فرانکل نگاه می‌کنیم می‌بینیم معنا لزوما ارتباطی با سادگی یا پیچیدگی ندارد، معنا با ارزش در ارتباط‌ست، تولستوی این‌قدر می‌فهمد و به ما می‌گوید که زیستی هم‌چون انسان‌های بی‌درد با اهدافی کوچک‌تر از سرمایه‌های حقیقی‌شان و به دور از لذت بزرگی چون عشق یا ایثار نمی‌ارزد، از طرفی آن‌چه معنا می‌بخشد، لذت واقعی را به ما ارزانی می‌کند و باعث می‌شود زندگی‌مان ارزشش را داشته باشد، می‌تواند به سادگی و کوچکی شیرینی‌ها و پاکی‌های کودکی و نوجوانی باشد، این همان تلنگری‌ست که با اشاره تولستوی می‌توانیم درون تک‌تک‌مان احساس کنیم.
چند سال پیش فیلم آنا کارنینا را دیدم، زیبا و تاثربرانگیز بود و به خوبی تصویری از آن‌چه تولستوی در آن زندگی می‌کرده و برایمان روایت می‌کند، به دست می‌دهد.
به علت رابطه آن رمان و این داستان که قطعه‌هایی از پازل فکری تولستوی هستند، ترغیب شدم از باب یادآوری و نگاهی دگرگونه، این‌بار رمان مکتوبش را بخوانم. این هنر مؤلف‌ست، در چند صفحه مهم‌ترین آرکتایپ‌هایی را که قرن‌ها ذهن بشر را مشغول کرده‌اند به کار می‌گیرد و ما را متصل می‌کند به رشته‌ای از آثار و افکار مثلا به نظرم یادی از رمان پر مری‌ ماتیسن هم ‌می‌تواند به جا باشد، پر و آنا کارنینا نیز برای‌مان از مرگ می‌گویند، مرگی که به آن هیچ‌وقت نمی‌اندیشیم و مرگی که هر روز در عصر ماشین و مدرنیته تجربه می‌کنیم، شاید روزی از آن‌ها نوشتم.
      
142

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.