یادداشت‌های زهراموصلی (2)

        چاهی گفت:این ها هیچ کدوم خوب نشدن،ولی از آدم های سالم سرحال ترن.
قوش سرش را به سمت بیرون برگردانند.طاقت نداشت نگاه کند.حال عجیبی داشت.
باورم نمیشه .اصلا پا نداره...چطور میتونه؟
چاهی لبخند زد،از روی پنجره پرید و بلند گفت:وقتی بخواد،تلاش میکنه.دوست تو هم باید خودش بخواد.
"داستان کتاب شباهتی به انیمیشن "خدا لک لک هارو دوست داره" بچگیامون داشت.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0