یادداشت‌های فاطمه زهرا قانعی فرد (3)

آن دختر یهودی
          کتاب" آن دختر یهودی"
خیلی وقت بود که بین کتابهای دیگر جا داشت و چشمم به آن میخورد. اول مادرم آن را خواند و حسابی از آن خوشش آمده بود. تصمیم داشتم بخوانمش ولی انگار موقعیتش پیش نمی آمد. تا اینکه کتاب را به دوستم امانت دادم. تقریبا چند ماه یا شاید هم یک سال کتاب پیشش بود. کتاب را خواند. حتی استوری هم از آن گذاشت، من را هم تگ کرد و بابت کتاب از من تشکر کرد. بعد از من اجازه خواست تا کتاب را بین دوستان و اقوامش امانت دهد تا همه بتوانند این کتاب را بخوانند. گمان می کرد من کتاب را قبلا خوانده ام. خلاصه به همین دلیل زمان زیادی طول کشید تا کتاب به دستم برسد. اولین شبی که شروع به خواندنش کردم حالم بسیار بد بود. ولی از توی رختخواب ماندن خسته شده بودم. پس قرص مُسکنی به همراه شیرینیِ گل محمدی و چای کَرَک برداشتم و کتاب را ورق زدم. آنقدر مجذوب کتاب شده بودم که از ۱۲ شب تا ۶:۱۵ صبح را به کتاب خواندن گذراندم! به مهمانی رفتم و باز هم کتاب را مشتاقانه می خواندم.شبهایی که با نورِ گوشی ادامه‌ی کتاب را می خواندم تا مزاحم خواب بقیه نشوم. این اشتیاق بیشتر به این دلیل بود که نویسنده در ابتدای کتاب به واقعی بودن آن اشاره میکند.البته نمیدانم چند درصدش را در برمی‌گیرد. با شخصیت های کتاب زندگی کردم. با ندی، احمد، ریما،حسان و... .زندگیِ پر فراز و نشیب آنها مرا غرق در بُهت و ناباوری میکرد. هر لحظه از خودم میپرسیدم آیا واقعا این یک روایت واقعیست؟!
حس ذوق، تعجب، خشم، ناامیدی و امیدواری که در طول داستان مرا همراه میکرد. انگار که در میان آنها در تونس و لبنان زندگی کردم.
هر چه به انتهای کتاب نزدیک میشدم جریانات جالب و شگفت انگیز مانع از توقف من میشد. هیجان زیادی که همراه با تپش قلب راه نفسم را می بست. خودم را جای شخصیت ها میگذاشتم که آیا واکنش و تصمیم من هم مانند آنها بود؟! با پایان یافتنِ کتاب قلبم را پیش شخصیت های بی نظیرش جا گذاشتم. بلافاصله بعد از بستن کتاب به شدت دلم برای همه آنها تنگ شد.
        

5