یادداشت‌های نون|میم!🇮🇷 (5)

          گاهی اوقات در جواب اینکه چه کتاب هایی می‌خوانی یا چند تا کتاب خوانده ای ، نمی دانم چه بگویم !مثلا بگویم خیلی از کتاب ها را نیمه رها کرده ام چون دیگر هیجان ابتدایی را برایم نداشته و دلم را زده؟ یا بعضی ها را با هزار زور و ضرب تمام کردم تا آمار کتاب هایی که خوانده ام بالا برود؟ 
تعداد کتاب هایی که نصف نیمه رها کرده ام به مراتب بیشتر از آنهایی‌ست که خوانده ام و از همه جالب تر رمان های اینترنتی که خوانده ام از هر دوی اینها بیشتر است . از این چرت و پرت های زرد نه ها ! از آنها که لیاقت کتاب شدن را داشتند ولی در گوشه کنار سایت ها دارند خاک می‌خورند ! 
"آبرویم را پس بده "کلیشه ای بود اتفاقا اینترنتی هم بود ولی هدف نویسنده را از نوشتش را دوست داشتم .  گاها اهداف نویسنده برایم ارزشمند تر از قوت قلم اش می شود .
شاید خیلی ها خجالت بکشند از اینکه زمانی رمان اینترنتی می خواندند ولی من راستش شرمی ندارم . همه که قرار نیست آثار داستایوفسکی و نیچه بخوانند! باید چند نفری هم باشند متفاوت از سایرین ! من هم همان رسوای جماعتم ... چه باک 

        

2

          از همان کتاب های خاک خورده ای بود که قرار بود روزی که درس هایم تمام شد ، بخوانمش . من تمام شدم ولی درس تمام نشد .  البته فرار از درس تنها محرک نبود و بازگشت یکی از جوانان معتبر و درس خوان فامیل که به واسطه‌ی درس و تلاش بسیار توانسته بود راهی حج شود هم بی تاثیر نبود ؛ از همان ها که مادر جان پتک می‌کرد و می‌کوبید در کله ام که درس بخوان اگر مکه و مدینه میخواهی !  او که برگشت و آب زمزم به یادگار آورد ، بغضی در جانم افتاد که نه اشک میشد و نه قورت داده میشد . نیاز به تخیله روحی روانی داشتم و باید یک سفر به مکه می رفتم . 
کتاب را بواسطه‌ی عکس جلدش برداشتم  و حتی نوشته های روی جلد را هم نخواندم و نمی دانستم سفرنامه‌ی حج است ! گفتم هرچه بادا باد ! من فقط کعبه میخواستم . کتابی را میخواستم که رنگ و بویِ خدا داشته باشد ... نمی دانستم که قرار است چند روزی از فرودگاه سلام تا صحرای عرفات را با آقای عسکری همراه باشم گاهی بخندم و گاهی بگریم  . به یمن قلم ایشان، دل تنگم کمی آرام شد و قرار یافتم .
حج مجازی را که تجربه کردیم، ان‌شاءالله واقعیش هم نصیبمان شود به شرط حیات !
        

5

        ماتروشکا در حال اینکه داستانی ساده و روان داشت و به ندرت خسته کننده میشد ولی چندین  تلنگر بزرگ و تکان دهنده  برای من داشت . گاها صمیمی ترین و عزیز ترین دوستان ما ، در وقت مناسب بدترین دشمنان ما هستند . گاهی کسی که عاشقش هستیم ،بخاطر منافعش حاضر است بارها ما را به زمین بزند یا حتی بکشد؛ ولی فرد عاشق با اینکه از معشوقه اش خنجر خورده، ولی باز هم به سمت او می دود . به قول فردی ، عشق احمق است یا فداکار ؟ 
بار ها این را از خود پرسیده ام ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3