یادداشت نون|میم!🇮🇷

        از همان کتاب های خاک خورده ای بود که قرار بود روزی که درس هایم تمام شد ، بخوانمش . من تمام شدم ولی درس تمام نشد .  البته فرار از درس تنها محرک نبود و بازگشت یکی از جوانان معتبر و درس خوان فامیل که به واسطه‌ی درس و تلاش بسیار توانسته بود راهی حج شود هم بی تاثیر نبود ؛ از همان ها که مادر جان پتک می‌کرد و می‌کوبید در کله ام که درس بخوان اگر مکه و مدینه میخواهی !  او که برگشت و آب زمزم به یادگار آورد ، بغضی در جانم افتاد که نه اشک میشد و نه قورت داده میشد . نیاز به تخیله روحی روانی داشتم و باید یک سفر به مکه می رفتم . 
کتاب را بواسطه‌ی عکس جلدش برداشتم  و حتی نوشته های روی جلد را هم نخواندم و نمی دانستم سفرنامه‌ی حج است ! گفتم هرچه بادا باد ! من فقط کعبه میخواستم . کتابی را میخواستم که رنگ و بویِ خدا داشته باشد ... نمی دانستم که قرار است چند روزی از فرودگاه سلام تا صحرای عرفات را با آقای عسکری همراه باشم گاهی بخندم و گاهی بگریم  . به یمن قلم ایشان، دل تنگم کمی آرام شد و قرار یافتم .
حج مجازی را که تجربه کردیم، ان‌شاءالله واقعیش هم نصیبمان شود به شرط حیات !
      
15

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.