یادداشتهای اَبـــرک☁️🤍 (3)
19 ساعت پیش
این کتاب رو رهبر توصیه کردن ، واقعا خیلی قشنگه:) تصورش کن: جوان ۲۰ سالهای که میان دوست و درس و موسیقی، تصمیمی بزرگ میگیره تصمیمی که شاید هیچکس نمیتونه باور کنه! اما او باور میکرد :) و ساده اما شکوه مند پا به راه گذاشت... کتاب «بیست سال و سه روز»، نجواهایی داره از عشق به خدا، عشقی که پرواز میاره؛ عشقی که باعث میشه شهید به مادرش بگه منو خدا بهت داده ، پس از من دل بکن! :) این اثر اجازه میده فراتر از تاریخ، از دل آدمها بخونیم؛ از دغدغهها و نور درونی یک جوانِ پر امید و پر آرزو... با این کتاب همراه شدم با سید مصطفی. همراه شدم با مادری که دلش رضا نبود که دل بکنه از تک پسرش🙂 ولی پسر ؛ راهشو انتخاب کرده بود و خدا در نهایت اونو برای خودش خواست:)))) این شهید رو که جوان ترین شهید مدافع حرمه ، یه صلوات مهمون کنیم..💔
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
19 ساعت پیش
چقدرررر عجیب بود برای من ، که یه آقازاده ی ایتالیایی که صاحب کلی مال و اموال و شرکت هست ، از مال دنیا دل کند مسلمان شد و تمام سرمایش رو صرف نیازمندان میکرد چقدرررر با عزت به شهادت رسید این داستان نشون دهنده اینه که چقدر غربی ها از اسلام و مسلمان شدن کسی وحشت دارن که حتی قادر به اعتراف به مسلمان شدن ادواردو نشدن و گفتن روانی شده و خودکشی کرده:))))
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
19 ساعت پیش
قشنگترین کتاب زندگیم🥹چقدر مادر شهید معماریان شخصیت زیبا ، دوست داشتنی و صبور و.... ای داشتن یک الگوی تمام عیارن🥺 «تنها گریه کن» فقط قصهی یه مادر شهید نیست… قصهی زنیه که قبل از اینکه مادر شهید بشه، خودش یه قهرمان بوده. جوون که بود، با چادر و دلِ قرصش میرفت وسط تظاهرات علیه شاه، فریاد میزد، از اسلام دفاع میکرد، از اون زنایی بود که نترسیدن، از ساواک، از سرکوب، از هیچی. بعد انقلاب و توی سالهای جنگ، همون زنی که تو خیابون شعار میداد، با زنای محل دور هم جمع میشدن، توی خونه خودش با خانوم ها لباس میدوختن برای رزمنده ها،دلگرمی میشدن برای رزمندهها… این مادر ، این الگو ، پسرشو طوری مرد بار میاره که با سن کمش ، شناسنامه رو دست کاری میکنه که بتونه بره جبهه و مادری که نه تنها مخالفت نمیکنه بلکه از پسرش حمایت هم میکنه... مادر با قلب شکسته اما قامت ایستاده روزی که پسرش میگه مامان این بار آخره ، میگه برو پسرم بخشیدمت به سیدالشهدا ، بخشیدمت به علی اکبر و علی اصغر حسین:) چطور ممکنه یه مادر اینقدر صبور باشه؟:) و اونجایی که پسرش شهید میشه… اینجاست که دل آدم میلرزه. خودش، با دستای خودش، با دلی که هزار تیکه شده، به وصیت پسرش عمل میکنه و خاکش میکنه. تصور کن… یه مادر، بدون اینکه اشک بریزه، با قلبی پر از عشق و صبر، میایسته و میگه: «من گریه نمیکنم ، نباید دشمن شاد بشیم.» این کتاب واقعا زیباترین کتاب عمرم بود....🫠📚
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.