یادداشتهای سارامشکانی (3) سارامشکانی 1404/3/2 چایت را من شیرین می کنم زهرا اسعدبلنددوست 4.0 138 عزیزی میگفت از نشونه های کتاب خوان ماهری بودن یکیش اینه که بدونی یه کتاب چقدرش ارزش خوندن داره و کجاهاش رو باید رها کنی و بگذری. به نظر من این کتاب خدودا ۲۰۰صفحه ی خواندنی داشت که البته مقداری اغماض هم برای گفتن این عدد در نظر گرفتم وگرنه به هاطر تکرار های بیش از اندازه افکار راوی باید چندین صفحه زو فاکتور بگیریم. از طرفی اواخر داستان واقعا تینیجری بود و آدم رو به یاد داستان های میم مودب پور و هما پور اصفهانی می انداخت و به طرز اگزجره ای روابط عاطفی شخصیت ها و دیالوگ ها رو پیش میبرد. در کل دوستش نداشتم و به نظرم جا داشت قوی تر ادامه پیدا کنه و دست برداره از اشاره به چشم ابی دختر داستان و قدیس سازی از پسر داستان. 0 7 سارامشکانی 1402/4/15 آمیخته به بوی ادویه ها مریم منوچهری 3.6 15 توی صفحه ی الینا(همون خانومی که شبیه آینده ی منه و دلم ضعف میره واسه حرف زدناشون،خندیدن هاشون و مادری کردنش)پارسال برای اولین بار یه تیکه از این کتاب رو خوندم و اینقدر باهاش احساس نزدیکی کردم که از همون وقت رفت توی لیستم،ماه ها دنبالش گشتم،نمیخواستم اینترنتی سفارشش بدم و میخواستم با خریدنش خاطره بسازم واسه خودم،چقدر نخونده دوستش داشتم... به ایه سفارشش دادم،دهکده بارها و بارها سر زدم،باغ کتاب رو پِیش زیر و رو کردم و نبود که نبود چند باری به سرم زد ناقلایی کنم و اینترنتی بخونمش بعد گفتم سارا!تو اینقدر دوسش داری یکم دیگه صبر کن تا بخریش،که بتونی دستت بگیری و کلمه های قشنگش رو شیره جونت کنی... بالاخره پیداش کردم،چند روز پیش که رفته بودم کتاب بخرم و همون روزی که با خودم خیلی رفیق بودم و حالم؟حالم گلستون بود... با ناامیدی از اقای کتاب فروشی که تو کتاب فروشی طلاییه کار میکرد پرسیدم:"امیخته به بوی ادویه ها رو دارید؟"انتظار داشتم مثل همه ی کتاب فروشای دیگه ی این مدت بپرسه:"کتاب طب سنتیه ؟"ولی نپرسید،گفت نه نداریم،منم گذشتم... یکم گذشت یهو گفت:"اوم...ادویه ها...؟" گفتم:"بله" گفت فکر کنم دارمیش و من از خوشحالی و استرس شیرین پیدا شدن یا نشدنش داشتم بال در میاوردم،کلی گشت و بالاخره قاطی کتابای نمیدونم رمان بود یا روانشناسی پیداش کرد و دادش دستم،حس خانمی رو داشتم که بعد از مدت ها فهمیده که داره مادر میشه و میوه داده،کتابو گرفتم و بغلش کردم... رسیدم خونه،تا چند روز فقط جلوی چشمم بود و نگاهش میکردم روا نبود عکس روی جلد کتابی اینقدر قشنگ باشه،دست های روی جلد کتاب شبیه ننه آقای خدابیامرزم(مادربزرگ بابام)و دست های پشت جلد شبیه دست های نآز مامان مهربونم بود،بوسه به دست های پشت کتاب عادت هر روزم شده ... بعد از چند روز که یه دونه کتاب رو تموم کردم این کتاب رو به خودم جایزه دادم،دلم میخواست اونقدر اروم بخونمش و اونقدری پای نوشته های هر خط رو دورنویس کنم که تمام کلماتش بره بشینه اون کنج کنج دلم...اونجایی که جای معشوقه...جای احساسِ مادری،همسری،دختری... غم کتاب من رو گرفت،چند روزی جای تمام شخصیت ها زندگی کردم و درد کشیدم...چه دردهایی... دلم میخواد تا همیشه مزه کتاب مثل اون میوه یا اون بخشی از غذا که میذاری اخر بخوریش توی وجودم بمونه و دلم میخواد بعدش هیچی نخونم اصلا... دیالوگای شیرین جنوبی دلم رو اب کرد اون تشبیهاتی که مثل یه نوری نفوذ میکرد ته دل و جون ادم هوش و حواس چند روزم رو گرفت... دوستش داشتم،دوسش دارم... 0 11 سارامشکانی 1402/4/15 ناقوس ها به صدا در می آیند ابراهیم حسن بیگی 3.9 120 یادمه واسه کنکور میخوندیم،تو ایستگاه کتاب خونه با دوستم فرزانه حرف میزدیم که برام از این کتاب گفت،تا نصفه خونده بودش و از همون شب رفت تو لیست من ولی قسمت نشد بخونمش تا الان،یعنی هفته پیش... قشنگ بود،ارزش خوندن رو داشت،آوردن سخنان حضرت امیر توی بطن یک متن نرم و خونا و ارتباطش با اتفاقات معمولی زندگی به شیرینی کتاب و همینطور به سهل شدن صحبت های امام و هضم راحت ترش کمک کرده بود... آوردن جملات هم پایه که معنای نزدیک به هم داشتن در بستر یک اتفاق ،جلسه یا ماجرا کار قشنگی بود... نشون دادن اینکه حرف حقِ امام اول شیعیان چه قدرت نفوذی در یک فرد مسیحی داره هم لطیف بود. و در کل نویسنده ارتباط بین کشیش و کتاب و زندگی حضرت علی و جاذبه ی ملموس شخصیت ایشون رو خوب از کار در اورده بود. 0 13