یادداشتهای علی محرابی (4) علی محرابی 1401/9/17 آداب کتابخواری احسان رضایی 4.0 88 بهترین کاری که این روزا میشه انجام داد، پناه بردن به کلماته. کنج خلوتی باید پیدا کنی، فنجون قهوهای کنار دستت بذاری، لای کتابی رو باز کنی و بیخیال از همهچی وارد دنیایی جدید شوی. این چند روز که داشتم "آداب کتابخواری" از احسان رضایی رو میخوندم و روایتهاش رو جرعه جرعه مینوشیدم، به این فکر کردم که بعضی وقتا اشتغالات روزمره چقدر ما رو از لذت بردن از کاغذ و کلمه دور میکنه. هر کتابی برای خودش یک دنیای شگفتانگیزه. آداب کتابخواری یه تلاش کوتاهی میکنه برای سرک کشیدن به این دنیای عجیب و دوستداشتنی. من روایتهاش رو دوست داشتم :) 1 32 علی محرابی 1401/9/7 کهکشان نیستی: داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی محمدهادی اصفهانی 4.7 212 وقتی مشغول مطالعهی کتاب میشی، خودتو تو کوچه پس کوچههای نجف میبینی. گرمای طاقتفرسای نجف رو با تمام وجودت حس میکنی ولی دلت میخواد که الآن اونجا میبودی. دقیقا وسط شارع الرسول رو به گنبدِ طلایی مولا. وقتی از زندگی سید علی قاضی و بقیه ی عرفا مطلبی میخونم، چیزی که برام دلنشينه، دل کندن از تعلقات عالَم دنیا و محو شدن در حضرت حق تعالی ست. از دنیایی که در عین زیبایی مثل باتلاق همه رو تو خودش میکشه، به سمت عوالم بالاتر پرواز کردند. کتاب کهکشان نیستی، گوشهای از راه و رسم پرواز کردن رو یاد میده. پرواز تا خودِ خودِ خدا. 2 20 علی محرابی 1401/8/11 مزرعه ی حیوانات جورج اورول 4.2 378 مزرعه حیوانات هجویهای ویرانگر دربارهی اتحاد جماهیر شوروی نبود بلکه هجویهای ویرانگر برای همهی حکومتهای دنیا بود. جورج اورول در این داستان به زیبایی ذات سیاست را نشان میدهد که آلودگیاش را با هزاران مرتبه آب توبه نمیتوان شست و برطرف کرد. آرمانهای قشنگی که سیاستمداران آنها را تکرار میکنند فقط برای خطابه و شعار دادن کارساز است ولی در عمل، باید اهدافشان را پای مصالح و منافع ذبح کنند چه ناخواسته دست به همچین کاری بزنند و چه خواستهی قلبیشان باشد. خیلی داستان قشنگ و دلنشینی بود.👌🏻🌱 نویسنده با ظرافت تمام هر آنچه که باید ذکر میکرد را گفت. 0 18 علی محرابی 1401/7/25 مدیر مدرسه جلال آل احمد 3.8 159 هر وقت که این کتاب را دستم میگیرم و شروع به خواندنش میکنم، به ۱۳ سال قبل بر میگردم. نیمکتهای سه نفره، گچ و تختهسیاه، صفهای اول صبح و زنگتفریحهای کوتاه و پرهیجان. کتکخوردن هم که همیشه پَس ذهنمون جا خوش کرده 🙃 اما هیچ وقت نشد که خودم را جای مدیر خوش قلب ولی اخموی مدرسهام بگذارم. نتوانستم بفهمم چطور از پَس صدتا بچهی قد و نیمقد بر میآید و باز صبح روز بعد با آن کت چارخونهی خاکستری از در مدرسه وارد میشود. جلال آل احمد با این داستان، من را وارد مغز مدیر یک دبستان کرد تا با گوشت و پوستم درک کنم که آن بیچاره چه میکشد. با اینکه برای سومین بار "مدیر مدرسه" را خواندم اما تازگی و طراوت را در تمام وجودم احساس میکردم :) آفرین به این قلم جذاب و گیرا که با توصیفات عینی و ملموس، خاطرات دوران بچگیمان را تداعی کرد 👏🏻👌🏻 3 24