یادداشت علی محرابی
1401/7/25
هر وقت که این کتاب را دستم میگیرم و شروع به خواندنش میکنم، به ۱۳ سال قبل بر میگردم. نیمکتهای سه نفره، گچ و تختهسیاه، صفهای اول صبح و زنگتفریحهای کوتاه و پرهیجان. کتکخوردن هم که همیشه پَس ذهنمون جا خوش کرده 🙃 اما هیچ وقت نشد که خودم را جای مدیر خوش قلب ولی اخموی مدرسهام بگذارم. نتوانستم بفهمم چطور از پَس صدتا بچهی قد و نیمقد بر میآید و باز صبح روز بعد با آن کت چارخونهی خاکستری از در مدرسه وارد میشود. جلال آل احمد با این داستان، من را وارد مغز مدیر یک دبستان کرد تا با گوشت و پوستم درک کنم که آن بیچاره چه میکشد. با اینکه برای سومین بار "مدیر مدرسه" را خواندم اما تازگی و طراوت را در تمام وجودم احساس میکردم :) آفرین به این قلم جذاب و گیرا که با توصیفات عینی و ملموس، خاطرات دوران بچگیمان را تداعی کرد 👏🏻👌🏻
(0/1000)
نظرات
1401/7/26
یادداشت فوقالعاده دلنشینی بود، جناب محرابی!. و فکر میکنم مدیرمدرسه برای من هم همینطور هست. با یکبار خواندن و گوشکردن نسخهصوتی، هنوز هم دلم برای آلاحمدِ مدیرمدرسه تنگ میشه🙂
1
0
1402/6/16
خیلی خوب توصیف کردید، حس من هم دقیقا همین بود، گرچه جوانتر از این هستم که خاطراتی که اشاره کردید را داشته باشم.
0
علی محرابی
1401/7/26
0