یادداشتهای کوثر باقری (2) کوثر باقری 1404/4/14 سقای آب و ادب سیدمهدی شجاعی 4.4 106 سقای آب و ادب، نوشته سید مهدی شجاعی کتاب سقای آب و ادب از سید مهدی شجاعی، چیزی بیش از چند برگ کاغذ و جوهر است. فقط یک روایت تاریخی یا مذهبی نیست؛ این کتاب، یک عاشقانهی تمامعیار است که در دل خودش همهی زیباییهای عشق زمینی و آسمانی را یکجا جمع کرده. این کتاب، تجسم نفسهای پر تب و تاب کربلاست، تجسم لحظههایی که عشق، از حد واژهها فراتر میرود و لباس شهادت به تن میکند. قلم شجاعی آنقدر لطیف و در عین حال قدرتمند است که هر واژهاش مثل قطرهای اشک، آرام و بیصدا روی گونهی دل میچکد و رد عمیقی میگذارد. ردی که به این راحتیها پاک نمیشود. این کتاب کوتاه است؛ بله، کوتاه مثل نفسهای بریدهی عطشناکترین سقای دنیا. اما همین کوتاهی، خواننده را چونان تشنهای میبرد پای مشک پر از ادب و معرفت و اجازه نمیدهد حتی یک لحظه از مسیر سیراب شدن غافل شود. شجاعی با همین حجم مختصر، از همهسو به عباس(ع) پرداخته: از عشقش به خاندانش، از بزرگیاش در میدان نبرد، از بندگی بیچونوچرایش، و از ایمان سترگش که قامت سقاییاش را به ستون خیمهی عشق تبدیل کرد. «عباس برای حسین فقط یک سردار نیست، یک فرمانده نیست، یک پرچمدار هم نیست، یک برادر هم نیست، عباس، عمود خیمۀ لشگر حسین است. نه. عباس عمود خیمۀ وجود حسین است. اگر عباس بشکند، خیمۀ وجود حسین فرو میریزد. اگر عباس بشکند، پشت حسین میشکند. و اگر عباس بیفتد، حسین از پا میافتد.» سقای آب و ادب کتابی عاشقانهست. عاشقانهای نه از جنس نگاههای دو نفرهی زمینی، بلکه معاشقهای آسمانی میان بنده و معشوق ابدی. عشقی که از دل حضرت عباس به خانوادهاش میجوشد، عشقی که خدا نثار او میکند، عشقی که او در برابر حسینبنعلی چونان پروانهای سوخته جان، پیشکش میکند. این کتاب بیانگر عشق و وفاداری خالصانه حضرت عباس(ع) به حضرت اباعبدالله است. جنسی از وفاداری که نه تنها بین هیچ دو برادر، بلکه بین هیچ عاشق و معشوقی هم یافت نمیشود. این کتاب ثابت میکند اگر عشق، عشق باشد، حتی خون هم نمیتواند مسیرش را سد کند؛ حتی عطش، مشک پاره، شمشیر، تیر و بیکسی هم نمیتواند از عظمتش کم کند. این کتاب معلم خوبیست برای عشق، برای وفاداری، برای بندگی. قلم شجاعی، خداییست! آنقدر نرم و ادبی مینویسد که واژهها عطر شعر میگیرند، ولی آنقدر روان است که هیچکجا سنگینی نمیکند. جادوی شجاعی همین است؛ ساده نیست، سنگین نیست، اما عمق دارد، زخمیست که شیرین میسوزاند. هر چند صفحه، آدم را وادار میکند کتاب را ببندد، دستی روی دلش بکشد، اشک را پس بزند و دوباره به واژهها برگردد. چه کسی میتواند ادعا کند با خواندن این روایت بیقرار نمیشود که ای کاش آنجا بود، دست عباس را میبوسید، مشک آبش را بر دوش میگرفت و جانش را نثار خیمهی حسین میکرد؟ من این کتاب را یکبار خواندم، دوبار بستم، سهبار گریه کردم و چهاربار دوباره گشودم. انگار که هر بار ورق زدنش، یعنی زانو زدن دوباره مقابل عظمت عباس(ع). از همهی اینها مهمتر، این کتاب حقیقتاً اشکآور است، اما نه فقط از جنس غم؛ از شدت زیبایی، از حجم عشق. آنقدر تصاویر و توصیفهایش زندهاند که قلب آدمی تا مدتها به ضربی متفاوت میتپد. آدم را آرام نمیگذارد. همین است که اگر از من بپرسی، میگویم یکبار خواندن این کتاب حق مطلب را ادا نمیکند. هر بار خواندنش، لایهای تازه از حقیقت عباس(ع) را میگشاید، لایهای تازه از عظمت کربلا را نشان میدهد و لایهای تازه از عشق را در رگهای آدمی میریزد که گمان میکرد عاشقی را بلد است. در این ماه چه ماه محرم باشد، چه صفر، چه هر فصل دیگری از دلتنگی آدمی، سقای آب و ادب فرصتیست برای لمس گوشهای از حقیقت کربلا. برای من، ورق زدنش چندینبار ایمان تازه ساخت. عشق را دوباره معنا کرد. و دلم را پر کرد از لرزش و حسی که اگر آدمی هنوز دل داشته باشد، باید بسوزد، باید بلرزد، باید زنده باشد. از من بپرسی؟ میگویم اگر میخواهی بفهمی عشق یعنی چه، اگر میخواهی بفهمی ادب یعنی چه، اگر میخواهی بفهمی سقایی یعنی چه، باید ابتدا عباس(ع) را بشناسی. و میتوان گفت این کتاب گوشهای از این روح پر عظمت را به تو میشناساند. این کتاب را بخوان. دوباره بخوان. و باز هم بخوان. آرام، قطرهقطره، مثل نوشیدن آب میان عطش. شاید روزی برسد که بفهمیم چرا عباس(ع) در دلها سقایی میکند، چرا ادب و عشق، هنوز که هنوز است روزی هزاران بار، سجدهاش میکنند. 0 3 کوثر باقری 1404/4/1 از قیطریه تا اورنج کانتی حمیدرضا صدر 4.2 76 کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» نوشته حمیدرضا صدر، آخرین اثر اوست که به شرح مبارزه با سرطان و تجربههایش در این دوران میپردازد. اما «از قیطریه تا اورنج کانتی» فقط یک کتاب نیست؛ سفریست از کوچههای شلوغ تهران تا اتاقهای سرد و روشن بیمارستانی در آمریکا، سفری از خاطرات جوانی و زندگی روزمره تا نقطهی پایان، همان جایی که آدم مجبور میشود بیپردهترین گفتوگوها را با خودش و جهان داشته باشد. حمیدرضا صدر این کتاب را نه با نیت تألیف یک اتوبیوگرافی معمولی، که با شجاعتِ مواجهه با خودش نوشته. او در این کتاب، خودش را در برابر خواننده بیدفاع میگذارد: انسانی که در میانهی بیماری سخت و جنگ با جسمِ ضعیفشده، هنوز نگاهش پر از زندگی، عشق و امید است. خواننده در هر صفحه حس همدردی، تاثر و در عین حال، تحسین نسبت به استقامت و شجاعت او را احساس میکند. روایت کتاب از مرگ و زندگی، نه تنها مسائلی ذهنی، بلکه واقعیتهایی عینی و احساسی است که هر فردی در مواجهه با بحرانهای زندگی ممکن است با آنها روبهرو شود. صداقت نویسنده، بهویژه در توصیف احساساتی چون ترس از مرگ، ناامیدی، و در عین حال، شور زندگی، به شدت تأثیرگذار است و مخاطب را به تفکری عمیقتر وادار میکند. در بخشهایی از کتاب، احساسات فردی و انسانی حمیدرضا صدر به شدت برجسته است؛ وقتی به خاطرات روزهای خوب گذشته میپردازد یا وقتی از لحظههای همکاری با خانواده و دوستان سخن میگوید، حس محبت، قدردانی و در عین حال، حس عجز و ناراحتی در برابر قدرت زمینزننده بیماری را میتوان به وضوح حس کرد. این کتاب مجموعهایست از خاطرات، یادداشتهای کوتاه، مرور گذشته، حسرتها و حتی تکههایی از زندگی روزمره که صدر با همان قلم ساده و دوستداشتنیاش کنار هم گذاشته. مهمترین ویژگی کتاب همین قلمِ «صمیمی» و «شفاف» اوست؛ کلمهها مثل شیشهاند، بیپرده، زلال و پر از اشک. در دل روایت صدر، دو خط موازی همزمان حرکت میکنند: یکی خطِ مرگ که حضورش را از همان صفحات ابتدایی میتوان حس کرد؛ دیگری عشق به زندگی، که مثل شمعی لرزان در تاریکترین صفخات کتابها هم هنوز روشن است. او از درد و دارو، از شیمیدرمانی، از اضطراب عملهای پیاپی، از نگاههای نگران اطرافیان و از سکوت سنگین شبهای بیمارستان میگوید؛ اما درست همانجاهاست که جملههایش بوی قهوهی تازهدم میدهند، بوی بازی فوتبال، بوی کودکی در قیطریه، بوی فیلمهای کلاسیک هالیوود که هنوز در ذهنش روشنند. یکی از تأثیرگذارترین بخشهای کتاب، چگونگی مواجههی صدر با «ترس» است. او صادقانه اعتراف میکند که میترسد؛ از درد، از ناتوانی، از آیندهای که شاید نباشد. اما همین اعتراف، خودش قدرت است. چون وقتی نویسنده با شجاعت از ضعفش حرف میزند، آدم حس میکند این صداقت، همان نوریست که در دل تاریکی امید را زنده نگه میدارد. در این سفر، خواننده هم حضور خودش را در کنار او احساس میکند. هرکس در لابهلای صفحات کتاب، خاطرهای پیدا میکند که خودش هم آن را زندگی کردهاست. خاطرهی یک بازی فوتبال، ذوق سادهی خریدن بلیط سینما، عشق کوچک و عمیق به دخترش، لحظهی کوتاهی در یک خیابان در تهران که حالا مثل گنج در ذهنت مانده. صدر این لحظهها را همانقدر با جزئیات تعریف میکند که درد را؛ ترکیبی عجیب که شیرینی و تلخی را در یک لحظه به جان خواننده میریزد. اما شاید اوج کتاب همان لحظهای باشد که صدر بهطور غیرمستقیم با مرگ صلح میکند. او مرگ را دشمنی سیاه نمیبیند که باید شکستش داد، بلکه آن را هم بخشی از مسیر میداند، یک مهمان که بالاخره سراغ آدم میآید، بیدعوت و بیدلیل. این نگاه فلسفی و آرام، همان چیزیست که خواننده را از وحشت خالی میکند؛ صدر با همهی ضعف جسم، با کلماتش به آدم یاد میدهد که چطور میشود حتی در تاریکیِ پایان، هنوز عاشق بود. کتاب با یک یادداشت از غزاله صدر، دختر نویسنده، تمام میشود؛ نامهای کوتاه و خالصانه که تلخی لحظات آخر را واقعیتر و انسانیتر میکند. غزاله از شبهای طولانی کنار تخت پدرش میگوید، از امیدهای کوچک، از سکوتهای سنگینِ اتاق بیمارستان، و از عشقِ بیچونوچرای یک خانواده. این پایانبندی، نه تنها ضربهی عاطفی داستان را تکمیل میکند، بلکه به خواننده یادآور میشود که هر انسانی در لحظهی رفتن، تنها نیست؛ اگرچه جسم تنهاست، اما خاطرات و عشق، تا همیشه میمانند. چرا باید خواند؟ چون «از قیطریه تا اورنج کانتی» نوعی تمرین است. تمرین اینکه زندگی، حتی در تاریکترین پیچها، ارزش نگاه کردن و نگه داشتن دارد. تمرینِ اینکه رنج هم بخشی از راه است. تمرینِ گفتنِ حقیقت به خودت، بدون نقاب، بدون نمایش، درست همانطور که صدر با کلمات ساده و بیتعارفش انجام میدهد. و این شجاعت او، حتی در لحظات آخر بسیار بسیار قابل تحسین است. این کتاب را باید آهسته خواند. باید گاهی زمین گذاشت، چند صفحه به عقب برگشت، دوباره نفس کشید و ادامه داد. مثل راه رفتن در کوچههای قدیمی؛ هر بار که برگردی، چیزی تازهتر در دیوارها و پنجرهها صدایت میزند و تو را به زندگی دعوت میکند. 2 1