یادداشت‌های Narges (2)

Narges

Narges

1404/3/5

          #نظر_ناکارشناسانه‌ام راجع به این کتاب:

کتاب بسیار کم حجم، با نثری بسیار ساده و غم‌انگیز. جوری نثرش ساده‌اس که وقتی شخصیت داستان در مورد مرگ پدرش حرف میزنه انگار واقعا اتفاق مهمی نیوفتاده ولی من با خوندنش حس غم عمیقی زیر پوستم شروع به حرکت کرد. داستان جوری پیش میره انگار داری صفحات روزنامه می‌خونی که خالی از احساس نوشته شده اما! اما همونطور که گفتم با این نثر ساده می‌تونه عمیق‌ترین غم رو بهت تزریق کنه.
کتاب با خواب شروع میشه و با خواب تموم میشه. توی خوابِ پسر، پدر، زاینده‌رود، باتلاق گاوخونی، آب، اصفهان و معلم کلاس چهارم آقای گلچین بیشترین نقش رو دارن. 
باتلاق برای پسر نماد یه جای تاریک و ترسناکه که وقتی هر بار توی خواب باهاش روبه‌رو میشه اون سریع می‌ترسه و از خواب می‌پره ولی برای پدر، باتلاق گاوخونی و خود زاینده‌رود نماد جایی هست که می‌تونه راحت و آزادانه تنها و راحت باشه. 

ازدواج و نوع نگاهی که پسر به زنش که دخترعمه‌اش داشت برام جالب بود. جایی که میگه دخترعمه‌ام تنها زمانی برام جذابیت داشت که مال من نبود و قرار نبود مال من باشه ولی حالا که برای منه انگار می‌بینم دوستش ندارم.

کتابیه که با همین سادگی‌اش کلی ذهنتون رو درگیر می‌کنه و شما رو بدون اینکه کلمات رو بگه، انواع احساسات رو بهتون منتقل می‌کنه.

امتیاز من ۸ از ۱۰

#گاوخونی
        

0

Narges

Narges

1404/3/5

کوری

4.0

20

          #نظر_ناکارشناسانه‌ام راجع به این کتاب:

سراسر این کتاب در مورد نمادگرایی حرف میزنه. کوری سفید، اشک، قیچی، آتش، بوی گند، باران، مجسمه‌های خدایان و...

این شخصیت‌ها اسم ندارن. ما صرفا با عنوان‌های دکتر. زن دکتر، مردی که اول کور شد، دختری که عینک دودی داشت و...
به قول یکی از شخصیت‌ها که اینجا گفته ما نیازی به اسم نداریم. صدامون هست که مهمه. 

بیاید به نمادها بپردازیم.
اشک: ما حتی یه شخصیت به اسم سگ اشکی هم داریم. سگی که اشک‌های زن دکتر رو پاک می‌کنه. زن دکتر تنها کسیه که کور نشده و تنها کسیه که انگار انسانیتش از بین نرفته. پس اشک نماد انسان‌دوستی به حساب میاد.

قیچی و آتش: بیاید اول یه نقل قول از خود راوی داشته باشیم که میگه "بیاید فراموش نکنیم که همه چیز در زندگی نسبی است، و آتشی که این زن اینجا به پا می‌کند خنجر کوچکی است، و به روشنی نوک تیز یک جفت قیچی است."
اگر کتاب رو خونده باشید رابطه بین آتش و قیچی رو متوجه می‌شید. این دو object بنظرم نشونه آزادی‌عه. آزادی‌ای که با انسانیت برابری نمی‌کنه ولی انسانیت رو نجات میده. باعث شدن از دست حکومت ظالمانه کوچکی که در بیمارستان قرنطینه ایجاد شده بود فرار کنن، اما وقتی کوری په فرقی می‌کنه توی بیمارستان باشی یا توی شهر؟ مردم همیشه برای تیکه‌ای نون حاضرن روحشون رو هم بفروشن.

زن دکتر برای من نماد ایستادگی و مقاومت بود. بسیاری از دیالوگ‌هاش رو دوست داشتم. زمانی که یکی از قلدرها براشون خط و نشون می‌کشید و زن دکتر حرف می‌زد بهش گفت:"صدات رو یادم می‌مونه" و زن دکتر هم در جوابش میگه:"من هم صورتت رو یادم می‌مونه." اینجا بود که یه تناقض بین خودش پیدا میشه و از خودش می‌پرسه ما همه کوریم پس چطور می‌تونه قیافه‌ام رو یادش بمونه؟
یا قسمتی که همون آدم رو کشت به بقیه آدم‌هاش گفت اگر موقعیتش جور بشه باز هم اینکار و میکنم.

این قسمت جایی بود که زن دکتر دچار استیصال شد که نمی‌تونه این همه آدم کور رو نجات بده. خودش تنها کسی هست که می‌بینه ولی به تنهایی نمی‌تونه کسی که نمی‌تونه ببینه رو بینا کنه. چطور میشه؟ خصوصا که توی این قسمت بهش اشاره می‌کنه. کسی که خودش رو به خواب میزنه چطور میشه بیدار کرد؟

تکان‌دهنده‌ترین صحنه برای من وقتی بود که زن دکتر متوجه شد تمام مجسمه‌های توی کلیسا با پارچه سفیدی پوشیده شدن. یعنی حتی خدایان هم نمیتونن ما کورها رو بینا کنن چون خودشون توی تمام دانش و توانایی‌هاشون غرق و کور شدن.

اما اگر بخوام برای این کوری هم فلسفه‌بافی کنم باید بگم کوری سفید نشون از این میده که تو همین الانش هم کوری ولو تا وقتی که متوجه کوری‌ات بشی. این کوری در عصری رخ میده که همه چی در همه جای ما حضور داره ولی توشون غرق شدیم. ما همین الانش هم کوریم. در دانشی که اندازه نداره.

امتیاز من 10/10 
به شدتتتتت پیشنهادی.

#کوری
        

18