یادداشت محمدرضا ایمانی
1402/2/28
«بیا از موساهای هِلیکُنی نغمه آغازیم، همانان که بر بلندای کوه مقدس هلیکن به سر میبرند، و با ساقهایی ظریف، گردش کنان دور چشمه کبود و دست افشان و پای کوبان، گرد محراب فرزند پرمهابت کرونوس، پس از شستن تنهای لطیفشان در چشمه پرمسس، بر قله هلیکن رقص خود را آغاز میکنند، رقصی زیبا و دلنشین، با گامهایی موزون و استوار.» ص ۳۶ ما دنیای اسطورهای رو نمیتونیم بفهمیم. گویی که اون ها انسانهایی بودند، نه پدرانمان، بلکه از جنسی دیگر و انسانی دیگر. ما نمیتونیم بفهمیم انسانی که در عین امید به زئوس، پروای اون رو هم داشته دقیقا چجوری بوده. نه تنها فقط زئوس، بلکه در عین حال استمداد به صدها خدا دیگه و ترسیدن از غضبشون. اون ها انسانهایی بودند متفاوت از ما. * باری؛ وقتی از تئوگونی هسیود حرف میزنیم در واقع به یه معنایی از قرآن یونان باستان میگیم. تئوگونی یه داستان خیالی نیست که یه شاعر تو کوهها اونو نوشته باشه، بلکه یونانی اراده این خدایان رو تو زندگیش جاری و ساری میدیده و مطمئن باشید لحظهای به وجودشون شک نمیکرده، چیزی که برای ما الان میتونه خنده دار باشه. توضیحش مفصلتر از این یادداشته و فراتر از توان حقیر. اول از ترجمه بگم. خانوم فرنودفر نمونه کامل یه کار فلسفی درست و درمون رو ارائه کرده. از حاشیهها مشخصه که مطالعه بسیار گستردهای به چند زبان برای ترجمه داشته و خود ترجمه هم به شدت خوب از آب دراومده. حاشیهها هم بسیار راهگشاست. درخشان تر از اون موخره کتابه. خانوم فرنودفر تو حدود سی صفحه، گل مطالب تئوگونی رو استخراج کرده و تالی اون تو اندیشه فیلسوفان بعدی رو به خوبی نشون داده. دو مورد که برای خودم به شدت جالب بود رو میگم. هسیود از «خائوس» شروع میکنه، تودهای دهن باز یا به قول مرحوم فردید «هاویه». خائوس فقط مبدا نیست بلکه در تمام چیزها به نحوی حضور داره، چیزی که در مرحله بعدی تفکر یونانی به اون «آرخه» میگیم. خانوم فرنودفر به درستی خائوس رو با «آپیرون» آناکسیماندروس مقایسه و بررسی میکنه. نکته بعدی از دل یکی از ابیات بیرون میاد: « [موساها:] ما هم میتوانیم دروغ و راست را به هم ببافیم، لکن هرگاه اراده کنیم، میتوانیم حقیقت را بیکاست بگوییم.» ذهن اسطورهای به اسطوره به مثابه یه حقیقت آگاه نیست. خدایان هستند و چیزی غیر اونها تصور نمیشه کرد که حالا خدایان بخوان حقیقت باشند و دیگری اون ها دروغ. تو خود هومر هم این گونه دوگانه انگاری ها وجود نداره. ولی هسیود تو تئوگونی با همین بیت آغازگره این نحو از اندیشه ست. چیزی که بعدها تو شعر پارمنیدس با عنوان «راه حقیقت، راه گمان» ادامه پیدا میکنه و تو افلاطون با جدایی عالم کثرات و عالم ایدهها به کمال خودش میرسه. * علی ای حال اگه کارتون فلسفهست لحظهای از اسطوره نباید غافل بشید. متأسفانه تو فضای فلسفه کشور کمتر توجهی به اسطوره و اهمیت اون تو فکر فلسفی میشه. حتی اساتید ما میگفتن یکی دوتا مقاله درباره اسطوره بخونید زود ازش بگذرید در حالی که سپیده دمان فکر فلسفی اتفاقا تو اسطوره رقم میخوره و اصلا همینکه طالس داره جهان آشفته خدایان رو به نحوی به بند نظم میکشه (بخوانید عقلانی میکنه) نشون دهنده این گزارهست. در تایید این ادعا همین جمله درخشان از اولین فیلسوف یونانی، طالس، بس که میفرماد: « همه چیز مملو از خدایان است.»
(0/1000)
نظرات
1403/8/6
خیلی ممنون 👌🏻👌🏻 ساختار زبانی که گفتید، جالبه. با اینکه یهکم روشنتر شد، اما هنوزم این تفاوت برام مبهمه 😅 و نمیتونم تمایز واضحی قائل بشم (شاید هم اصلاً چنین تمایزی نباشه) تالس گفته جهان از آب تشکیل شده و تا جایی که یادمه، برای صحبتش دلیلی هم نیاورده، آیا میشه گفت منظورش تتیس بوده و باز هم با ارجاع به خدایان پدیدهها رو توضیح میداده؟ با این حساب چرا ارسطو تالس رو اولین فیلسوف به حساب میاره؟ @Mohamadrezaimani
1
1403/8/6
استدلال که کردن منتهی به این نحوی که ما الان استدلال میکنیم نبوده. به عبارتی استدلال ابتدایی بوده. ببینید تمایز تو همین نحوه بیانه. درسته که احتمالا آناکسیماندروس وقتی میگفته آرخه آپیرونه همون خائوس هزیود مد نظرش بوده. اما نحو پرداخت خیلی متفاوته. اولا آپیرون هرچقدر نامتعین باشه باز هم مادهس، یعنی به یه عنصر زنده و موجود اشاره میکنه. اما هزیود وقتی میگه خائوس هم اینکه تو ماهیتش کلی حرف و حدیث هست ( البته اگر اصلا ماهیتی داشته باشه ) هم اینکه به نحو عقلی توضیحش نمیده. اما آناکسیماندروس سعی میکنه تو همون قطعاتش هر چند ابتدایی نحوه چرخش طبیعت رو بر اساس آپیرون توضیح بده. اما هزیود میگه در ابتدا خائوس بود، از خائوس اروس و ... زاده شد و تمام. به عبارتی هزیود تو ساحت میتوس میمونه اما آناکسیماندروس سعی میکنه آپیرون رو به صورت لوگوسی در بیاره که اگه اینکار رو نمیکرد فیلسوف نمیشد. @roshana.
1
محمدرضا ایمانی
1403/8/6
2