یادداشت سعید بیگی
1404/3/17
من نسخۀ انتشارات نگاه را ـ که با شابک (9789642778133) و در 160 صفحه منتشر شده و در بهخوان موجود نبود ـ خواندهام. نثر کتاب خوب، روان و خوشخوان و جلالی است. مانایاد «جلال آل احمد» در این کتاب 9 داستان خواندنی را آورده است که من بعضی را بیشتر از بقیه دوست داشتم. بخشهای مختلف کتاب به این شرح است: * به عنوان مقدمه؛ «رسالۀ پولوس رسول به کاتبان» ـ من از «به جای مقدمه» و ارتباطش با این کتاب چیزی متوجه نشدم. البته این مقدمه در چاپ بعضی ناشران هست و در برخی دیگر حذف شده است. 1ـ «سمنوپزان» : ماجرای زن اول یک حاجی است که پنج فرزند دارد و برای بیرونکردن محبت زن دوم از دل حاجی، نذر میکند که یک سمنو بپزد و مشکلش حل شود و ... . ـ «سمنوپزان»؛ داستانی است که «جلال» در خلال آن، به خرافات رایج در میان مردم و به ویژه زنان و عمل به دستورات خاله خانباجیها و عمقزیها و آسیبزدن به جسم و روح و روان و زندگی دیگران تاخته است. چقدر خوب است که مرز بین واقعیت و خرافات روشن شود و تنها در صورتی این اتفاق میافتد که مردم جامعه، روشن و اهل تفکر و مطالعه و کتاب خواندن باشند! 2ـ «خانم نزهتالدّوله» : دختر یک وزیر داخلۀ قاجاری است که با یک مرد شاغل در وزارت خارجه ازدواج میکند و ... . ـ «خانم نزهتالدّوله»؛ فدا شدن زندگی زنان و مردانی بیدفاع، برای سیاست و به مقام رسیدن اشخاص بانفوذ در خانواده و فامیل، تا جایی که یک پدر زندگی دخترش را قربانی رسیدن به قدرت، مقام و ثروت میکند. 3ـ «دفترچۀ بیمه» : در دفتر یک مدرسه، خبر بیمهشدن معلمان مطرح میشود و قرار است به آنها دفترچه بیمه بدهند که بنا به دلایلی، گروهی موافق و گروهی هم مخالف بیمهشدن هستند و ... . ـ «دفترچۀ بیمه»؛ این مشکل و مسئله، هنوز هم پس از حدود 70 سال از زمان نویسنده، همانطور حلنشده باقی مانده و جز یک دلخوشکُنَک، نقشی در زندگی کارگران و کارمندان ـ البته جز نمایندگان مجلس، وزرا، مدیرانِکُل و کارمندان اَرشَد و رده بالای ادارات ـ نداشته و ندارد! 4ـ «عکاس با معرفت» : یک مرد جوان و کَم مُو، برای عکس گرفتن به یک عکاسی میرود و مشغول گفتگو با عکاس میشود و ... . ـ «عکاس با معرفت»؛ با پیشرفت فنآوری دیگر نمیتوان به حواس پنجگانه اطمینان کرد و این مسائل، امروز بهتر حس و درک میشود که هوش مصنوعی، بسیاری از ناممکنها را ممکن ساخته و کارهایی را قادر است انجام دهد که باور کردنی نیست! 5ـ «خدادادخان» : یک عضو حزب، یک هفته است که به عضویت کمیتۀ مرکزی حزب انتخاب شده است و پر واضح است که با تلاش و کوشش و زحمت به این مقام رسیده است و ... . ـ «خدادادخان»؛ در حزب و دسته واردشدن و پیشرفتکردن، بدون دادن بهای آن و قربانی کردن خیلی چیزها ممکن نیست. تندرستیِ جسم و سلامتِ روح و روانِ خود و خانواده و اطرافیان، نخستین بهایی است که باید پرداخت شود تا از پلههای ترقی بتوان بالا رفت، اگر ارزشش را داشته باشد! والله اعلم بالصواب! گاهی گروه یا دسته یا حزب؛ از ما انجام کاری را میخواهد که ممکن است، از نظر شَرعی، عُرفی و اخلاقی یا معیارهای دیگری که بدانها باور داریم؛ نادرست و اشتباه باشد، اما ناگزیریم برای ماندن در آن گروهِ خاص، کار نادرست را انجام دهیم. در این مواقع تصمیمگیریِ درست؛ کاری بس دشوار، سخت و طاقتفرسا است! 6ـ «دزد زده» : دزد به خانۀ یک معلم میزند که از مرکز شهر به روستاهای حاشیۀ تهران آن روز رفته تا کمی آرامش داشته باشد و ... . ـ «دزد زده»؛ وقتی مسئولانی که باید به داد مردم برسند و باری از دوش آنان بردارند، وظایف خویش را به درستی و تمام و کمال انجام نمیدهند؛ فرد آسیبدیده چارهای ندارد، جز آنکه با تعریفکردن ماجرای دردسر و گرفتاری خود، کمی از بار فکری و ذهنی خود را سبک کند و به امید اجرای عدالت و رسیدن به حق خود، عمر باقیماندۀ خویش را ثانیه شماری و روزشماری کند... . این داستان مرا به یاد داستان «شنل» اثر «نیکلای گوگول» انداخت. 7ـ «جاپا» : یک معلم که منتظر اتوبوس است؛ در زیر بارش برف، آنقدر این سو و آن سو رفته و منتظر مانده که سرما در جانش نفوذ میکند و ... . ـ «جاپا»؛ همۀ آدمها دوست دارند که بعد از رفتن از این دنیا، از خود یادگار و اثری بر جای بگذارند تا دیگران با دیدن آن اثر به یادشان بیفتند و آنان را یاد کنند. به نظرم «جلال» از نداشتن فرزند نگران بوده و در کتاب «سنگی بر گوری» هم از این مطلب، به اندازۀ کافی گفته و طبیعی است که «جلال و سیمین» هم، مثل دیگران آرزو کنند که فرزندی داشته باشند و چه بسا این نوشته هم، در همان مسیر و نشاندادنِ دردِ جانکاهِ این زوج نویسنده و هنرمند نوشته شده باشد. 8ـ «مَسلول» : مردی برای معاینۀ سینۀ خود، به دیدن دوست دکترش در بیمارستان میرود و از دیدن افراد مسلول که روی تختها نشستهاند و با نگاهی ویژه او را مینگرند، آزرده و خجالتزده میشود و ... . ـ «مَسلول»؛ همۀ آدمها به مورد توجه قرار گرفتن نیاز دارند و بعضی انسانها وقتی نمیتوانند توجه دیگران، به ویژه اطرافیانی را که دوستشان میدارند؛ به خود و کارهایشان جلب کنند، خود را به افسردگی میزنند تا با جلب نظر یا حتی ترحّم دیگران ـ حتی نگاه ترحمآمیز و رقتانگیز آنان ـ کمی از آلام و دردهای خود را بکاهند. 9ـ «زن زیادی» : یک دختر 34 ساله، در خانۀ پدری مانده و با پدر، مادر، برادر و زنبرادرش زندگی میکند و ... . ـ «زن زیادی»؛ نگاه تلخ و نامناسب مردم، به زنی که به هر دلیل از خانۀ همسرش به خانۀ پدرش بازگشته است و قضاوتهای اکثرا شتاب زده و بدون اطلاعات دقیق و درست مردم، باعث ویرانی جسم و روح و روان و زندگی آن زن میشود. او که هیچ راه گریز و فراری ندارد؛ ناچار دست به کارهایی میزند که خود را از این شرایط بحرانی و سخت نجات دهد و در بیشتر موارد، این کارها ابدا نتایج دلخواه، مطمئن و خوبی را در پی نخواهند داشت و او را از چاله به چاه خواهد انداخت. در مجموع کتاب «زن زیادی» «جلال» بسیار زیبا، خواندنی و جالب است و بیشتر به جراحی زخمهای عفونی در جامعۀ آن زمان شباهت دارد. «جلال» دردها را دیده و آنها را بَرجسته و گُل دُرُشت کرده تا به چشم بیایند و مردم بدانند که این رفتارها، در این شرایط و با این ویژگیها، درست نیست و باید تغییر کند. اما نسخۀ خاص و ویژهای برای اصلاح هر مورد نداده و تنها به تقبیح این واکنشها پرداخته که در جای خود مطلوب است و هیچ کسی از «جلال»، انتظار ارائۀ راهکار جامع و مانع برای درمانِ این دردهای اجتماعی را ـ که با عوامل بسیاری مرتبطند ـ ندارد. گرچه «جلال» زخمهایی را در جامعه و در بین مردم دیده و آنها را نشان داده است؛ اما زبانش آن چنان تلخ نیست که آدمی را بیازارد و این داستانهای «جلال» به راستی خواندنیاند. و ناگفته پیدا است که تمام آثار «جلال» مانند دیگر هنرمندان و نویسندگان؛ از نظر هنری، اعتبار و ارزش یکسان ندارند و درجاتی ضعیف و قوی دارند؛ زیرا او هم، چون دیگران حالِ خوشِ همیشگی نداشته و بعضی آثارش را در فراز و بعضی دیگر را در نشیبِ روحی نوشته است.
(0/1000)
نظرات
1404/3/17
سلام آقای بیگی اگه همین شابکی که فرمودید رو سرچ کنید، نسخه نشر نگاه رو میاره براتون
3
2
سعید بیگی
1404/3/17
0