یادداشت محمدصدرا

شاهنامه
آشنایی من
        آشنایی من با شاهنامه تا امروز سه قسمت اساسی داشته است.

اول: زمانی که کودک بودم، گوش دادن به داستان‌های شاهنامه از زبان پدر و مادر و بعدها مطالعه داستان‌های بازنویسی شده آن برایم بسیار جذاب و شیرین بود. نه به صورت چیزی خاص و منحصر به فرد بلکه مشابه هر دنیای داستانی دیگری که محل زندگی قهرمانان، دیوها و سایر موجودات افسانه‌ای بود.

دوم: چند سال قبل که مشغول کنکور سراسری بودم و هنوز پای درس ادبیات از آن بریده نشده بود یکی از توصیه‌های آن روزها این بود که برای تقویت درک ادبی‌تان گلستان بخوانید. نگاهی به آن انداختم، اما برایم جذابیتی نداشت پس تصمیم گرفتم با کمی شخصی‌سازی پیشنهاد، به سراغ شاهنامه بروم. همین شد که در یک حرکت حساب‌شده سراغ کتابخانه پدرم رفتم و شاهنامه چهار جلدی ژول‌مول را به اتاق خودم منتقل کردم.
از آن پس بود که برای چندین ماه، وعده شاهنامه‌خوانی پیش‌از خواب تبدیل به جذاب‌ترین بخش ثابت در برنامه روزانه‌ام شد. در این مرحله از ابتدای شاهنامه تا گذر سیاوش از آتش را خواندم.

سوم: حدودا آبان سال ۱۴۰۱ بود که پادکست فردوسی‌خوانی آقای امیر خادم فرصتی دوباره برای مواجهه من با شاهنامه فراهم کرد. التهاب آن روز‌ها که به شخصی‌ترین احوال من هم نفوذ کرده بود، باعث شد اینبار فراتر از جذابیت‌های سیر داستانی و هنرنمایی‌های فردوسی متوجه قدرت شخصیت‌های شاهنامه شوم. تصوری که کم‌وبیش تا آن‌روز با خود حمل کرده بودم این بود که در ادبیات سنتی ما بخاطر حضور واضح، پررنگ و قابل تفکیک خیر در کنار شر، قضاوت‌ نهایی راوی و تصمیم درست برای قهرمان روشن است و نباید انتظار به تصویر کشیده شدن پیچیدگی عمل انسانی، که اکثرا در محدوده‌ای خاکستری اتفاق می‌افتد را از آن داشت. اما هر چه جلوتر رفتم و بیشتر درگیر شخصیت‌های دوران پهلوانی و بخصوص رستم شدم دیدم که جذابیت این شخصیت‌ها نه چندان در زور بازوی آن‌ها بلکه در قدرت آن‌ها برای مواجهه با زندگی در انسانی‌ترین حالت آن نهفته است و این گمگشته‌ای بود که من به دنبال آن بودم. دیدم که از جهاتی مواجهه آن‌ها با زندگی، انسانی‌تر از زندگی‌هایی است که امروز برای خود ساخته‌ایم. در این مرحله هم تا اوایل ساسانیان پیش رفتم و امیدوارم فرصتی دیگر برای من فراهم شود که شاهنامه را به پایان برسانم.

در نهایت هم دوست دارم با تقدیر و تشکر از کار گرانبهای آقای خادم با عنوان پادکست فردوسی‌خوانی یاد کنم که فرصت این مواجهه و همچنین آشنایی با جلال خالقی را برای من فراهم کرد.

تصویر از داستان یازده رخ
      
2

36

(0/1000)

نظرات

کدامین تصویر؟ :(
1

0

این بار پست شد ولی نمی‌دونم چرا چرخشش رو نمی‌شه درست کرد🤦‍♂️ 

0

0

یادداشت خواندنی بود.
فقط حیف که با جمله آخر سرنوشت پیران رو اسپویل کردید:(
1

0

آخ، اصلاحش کردم 

0

👌👌👌 
سر در ورودی صفحه‌ی به‌خوانت هم صحنه‌‌ی رفتن فریدون به سراغ ضحاکه، درست می‌گم؟
2

0

راستش من تا حالا اینطوری بهش فکر نکرده بودم😅 تصور خیلی جالبی بود. 

0

جدی؟! 😂😂😂
 آخه یه جا هست ضحاک خواب می‌بینه اون سه نفر رو قبل تولد فریدون . 
صحنه هم که مملوء از اژدها و اینا... گفتم لابد ملک ضحاکه. 😁
@MSadra 

1