این کتاب را صوتی گوش دادم. به اواسطش رسیده بودم که دیگر مطمئن شدم سانتیاگو برای آمریکاییها (خصوصا راستگرا) نماد کشورشان است. به دنبال تحلیلی که چنین چیزی بگوید گشتم. پیدا نکردم. گیج شده بودم. از طرفی همینگوی هم ادعا کرده بود من اصلا نمادسازی نکرده ام و فقط یک داستان خوب ارائه دادهام. یک پیرمرد واقعی را به تصویر کشیدهام و غیره! در نقدهایی هم که خیلی گذرا نگاهشان کردم، اگر سانتیاگو را نماد در نظر گرفته بودند، نماد مسیح بود.
کلافه از این سردرگمی، ناگهان ایدهای در ذهنم جرقه زد:
مگر نه این که برای آمریکایی مسیحی معتقد راست گرا، آمریکا همان راهی را میرود که مسیح؟
خب این حل شد!
اما هنوز مشکل ادعای همینگوی باقی بود. از قضا در کلاسی استاد راجع به آنا کارنینا صحبت کرد و گفت که آنا نماد روسیه است. بعد از کلاس پیش استاد رفتم و در مورد مسالهای که با سانتیاگو و همینگوی برایم پیش آمده بود، صحبت کردم. پرسیدم این خودآگاه بوده یا ناخودآگاه؟
استاد خیلی خوب توضیح داد و متأسفانه من چون خودم پیرامون نظر استاد برای خودم فلسفه بافتم، عین نظر ایشان یادم نمانده. اما مثال دیگری از داستانی از یک نویسنده ژاپنی زد و گفت اینجا آن زن نماد ژاپن است.
اگر سعی کنم نظر استاد را مختصرا بگویم، این بود که این نمادسازی عمدی نبوده اما ناخودآگاه و تصادفی به آن معنایی هم که تو فکر میکنی، نبوده.
و اما فلسفههایی که من در ادامه بافتم این بود که آدمها شبیه کشورشان میشوند، شبیه کشورشان فکر میکنند. غایتها و آرمانهایشان شبیه آرمانهای کشورشان میشود و وقتی مینویسند هم همین را مینویسند. (شاید ربط داشته باشد به «الناس علی دین ملوکهم»)
و اما چرا ادعا میکنم سانتیاگو خیلی نماد آمریکا میتوانسته باشد؟
❌❌❌خطر لو رفتن کل داستان❌❌❌
سانتیاگو پیر است. رویا در سر دارد. میرود برای رویا میجنگد. دست راستش خیلی خوب است. دست چپش بعضی وقتها قر و اطوار دارد که یکجا سانتیاگو میگوید تقصیر خودش است که خوب تربیتش نکرده. ولی بهرحال برای پیروزی به آن هم نیاز دارد. پسرک نماد نسل جوان است که پیرمرد حسرت هیچ چیز را بجز همراهی او ندارد. پیرمرد آنقدر قوی است که پیروز میشود. اما کوسه ها صید او را قطعه قطعه میخورند و در انتها آنچه برای پیرمرد باقی می ماند، افتخار است. از مادیات چیزی دستگیرش نمیشود. حتی سرِ باقیمانده ی ماهی را هم به دیگری بذل و بخشش میکند. و البته شمشیرِ ماهی را به پسرک میبخشد که باز نماد افتخار است. و پسرک مصمم میشود پیش او بماند و از او همه چیز را یاد بگیرد.
این اگر آمریکای راستگرایان (خصوصا در زمان انتشار کتاب) نیست، پس چیست؟ آرزوی همراهی جوانانش را دارد. رویا دارد و البته از رویا فقط افتخارش به او میرسد.
نکته ی جالب توجه اینجاست که سانتیاگو ماهی را برادر خودش میداند و سپس برادرکشی میکند و بعد هم کمی دچار عذاب وجدان میشود. البته نهایتا افتخار نصیبش میشود هر چند نفع مادی عایدش نمیشود تا بدینگونه دامن او از گناه و وجدانش از عذاب تبرئه شود.
نکته ی آخرم بی رحمانه بود
در مجموع داستان را دوست داشتم و خواندنش را (اگر صبر و حوصله ی ضرباهنگ های نه چندان تند را دارید) توصیه میکنم.