یادداشت فاطمه دهقانی
1401/8/25
مامان هیچوقت کتابخوان نبود و نشد. یکی از اولین کتابهایی که برای مامان میخواندم "آبنبات هلدار" بود. اوایل، مامان زیاد دل نمیداد. مشغول کار بود یا تمایل نداشت اندک زمان استراحتش در روز را به شنیدن ماجراهای کتاب، آن هم با صدای من بگذراند! اما از جایی به بعد، اشتیاقِ شعله کشیده در وجودش را دیدم. دیگر صدایم میزد و میگفت اگر کار نداری کتاب بخوان. زمان استراحتش وقتم را خالی میکردم و "آبنبات هلدار" میخواندم و اگر میوهای داشتیم، در کنارش میخوردیم. این کتاب عملا به جزئی جدا نشدنی از دورهمیهای خانوادگیمان تبدیل شد. البته من هم کوتاهی نکردم. تمام توانم را به کار بردم که به درستترین شکل (به خیال خودم!) لهجه را ادا کنم و خب، ذوق و خندهی مامان، انرژی و دوپینگِ ادامهی خنکبازی هایم بود. حتی علی (برادرم) هم ریز ریز به جمعمان اضافه شد. اول تظاهر به کار با گوشی میکرد تا خدای ناکرده عزت و غرورش زیر سوال نرود، اما بعد خودش هم به شنیدن کتاب با صدای من عادت کرد. نمیدانم چه شد که جلسات "آبنبات هلدار" خوانیمان ادامه پیدا نکرد. ناتمام ماند و کتابهای دیگری جایش آمدند. اما جایگاه این کتاب محفوظ است. اسم کتاب و طرح جلدش و جملات درونش و نام محسن و حتی لهجهی بجنوردی، تداعیگر لبخند مامان و شوخیپرانیهای برادرم است. ماهها بعدی که دیروز باشد و هزار و اندی کیلومتر دورتر از خانه که قم باشد، نشسته روی تخت خوابگاه یادم افتاد چنین کتابی روی طبقات کتابخانهی طاقچه منتظرم است. بیمعطلی خواندمش. خواندمش و خندیدم و به کنایههای بچهها که "نیگا توی گوشی میخنده، چه دلشم غنج میره!" توجهی نکردم. انگار کن سربازِ سرخورده از شکست سپاهش که تاج پادشاه سرزمین دشمن را پیدا کند و به غمینت بردارد. الغرض، نه دهه شصتیام و نه دهه پنجاهی، اما این کتاب برایم سراسر خاطره است و اگر بغضم را رها کنم، اشک! * یک ستارهای که کم دادم بخاطر شوخیهای نیمهجنسیِ کتاب بود. معیارم هم راحتی یا عدم راحتیِ خواندن بعضی شوخیها در محضر خانواده است.
(0/1000)
نظرات
1401/8/28
چه پیشنهاد جالبی میتونستید از اپ ایران صدا هم استفاده کنید یا کانال های کتاب صوتی
1
0
فاطمه دهقانی
1401/8/25
0