یادداشت سیده زینب موسوی
1402/1/12
4.1
59
کتاب اعتراف تولستوی گفتههای کسیه که به دنبال پیدا کردن معنایی برای زندگی تا مرز خودکشی پیش میره... این کتاب، روایتی از مسیر تولستوی از پوچی و بیایمانی به سمت ایمانه. تولستوی از طبقه اشراف بوده و زمین و رعیت داشته. این کتابو سال ۱۸۸۲ و در سن ۵۴ سالگی مینویسه، بعد از رمانهای معروفش جنگ و صلح و آنا کارنینا (این دومی به زمان نوشتن این کتاب نزدیکتره و اثر تفکرات و اعتقاداتی رو که تو این کتاب مطرح شده میشه توش دید). با وجودِ، و یا شاید به خاطرِ، این زندگی مرفه و شأن بالای اجتماعی، تولستوی از خودش میپرسه خب که چی؟! وقتی قراره بمیرم همهٔ اینا به چه دردم میخوره؟! تو این کتاب تولستوی داستان سوالهایی رو تعریف میکنه که آرامش روزمره رو ازش گرفتن... ❓زیستنی که به مرگ و نیستی منتهی میشه چه معنایی میتونه داشته باشه؟ ❓آیا واقعا با مرگ تموم میشیم؟ ❓چطور میشه با همچین فکری زندگی کرد و چطور هیچکس عین خیالش نیست؟ به نظرم خوندن این کتاب باعث میشه ما هم همراه تولستوی به معنای زندگی و جایگاهمون تو این دنیا فکر کنیم. شاید بیشتر از همیشه، اینطور سوالها وقتی به سراغ آدم میاد که نیروی جوانی از دست رفته و آدم تو سراشیبی پیری و مرگ افتاده... ولی، واقعا بهتر نیست قبل از اینکه به این مرحله برسیم تکلیفمون رو با خودمون و این دنیا مشخص کنیم؟! https://taaghche.com/book/15932
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.