یادداشت فاطمه معروفی
1403/10/28
یادمه که برای دیدن دوستم رفته بودم یه شهر دیگه و این کتاب رو از کتابفروشی تو مسیر ترمینال خریدم و تا خود خونه خوندمش، آخ که چقدر بهم چسبید. جونم براتون بگه که : کتابخانه نیمهشب نوشتهی مت هیگ یه داستان خاص و دوستداشتنیه که خیلیها رو تو دنیا تحت تأثیر قرار داده. این کتاب یه جورایی درباره اون لحظههاییه که حس میکنی همهچی تموم شده، ولی یه راه نجات پیدا میکنی. داستان دربارهی نورا سید، دختریه که توی بدترین شرایط ممکن زندگیشه. نورا تصمیم میگیره به زندگی خودش پایان بده، ولی درست بعد از این تصمیم، خودش رو توی یه کتابخونه عجیب و غریب پیدا میکنه؛ کتابخونهای که بین زندگی و مرگه. توی این کتابخونه، هر کتاب نماینده یه زندگیه که نورا میتونست داشته باشه، اگه یه تصمیم متفاوت تو گذشته میگرفت. مت هیگ توی این کتاب با یه قلم ساده ولی عمیق، سوالهایی اساسی رو مطرح میکنه: .اگه مسیر زندگیت رو عوض کنی، واقعاً خوشحالتر میشی؟ .اگه آرزوهات برآورده بشه، همهچیز درست میشه؟ .و اصلاً معنی خوشبختی چیه؟ یکی از قشنگترین پیامهای کتاب اینه که زندگی، با همه بالا و پایینهاش، ارزش زندگی کردن داره. نورا توی سفرش توی این کتابخونه میفهمه که حتی اگه گذشتهات رو عوض کنی، تضمینی نیست که آیندهات بهتر بشه. چیزی که مهمه اینه که توی همین لحظه زندگی کنی و قدر چیزایی رو که داری بدونی. کتابخانه نیمهشب پر از جملات تأملبرانگیزه، پر از لحظههایی که شاید حس کنی خودت داری این سوالا رو از خودت میپرسی. این کتاب هم میتونه آرومکننده باشه، هم تلنگری که بگه: «هی! هنوز فرصت هست، حتی اگه حس میکنی هیچ راهی نیست.» اگه دنبال یه داستان متفاوت، انگیزهبخش و عمیق هستی که هم فکرت رو درگیر کنه و هم بهت امید بده، کتابخانه نیمهشب رو از دست نده. البته بگم که این کتاب کاملا سلیقهایه برای من که توی دهه ۲۰ زندگیام خیلی جذاب و شیرین بود ولی برای مادرم که توی دهه ۴۰ بود و به ثبات رسیده بود خیلی کتاب جالبی نبودش!
(0/1000)
فاطمه معروفی
1403/10/30
0