یادداشت
13 ساعت پیش
4.1
20
همیشه از داستانهایی که روند تدریجی تغییر یک انسان رو روایت میکنن، خوشم میاد. پرتره داستانی از همین تغییرات تدریجیه. خلاصه داستان رو سایر دوستان در یادداشتهاشون گفتن، من فقط دوست داشتم به یه موضوعی اشاره کنم. در بخش دوم که حکایت تابلو را از زبان مردی جوان میشنویم، اینطور به نظر میاد که تابلو حاوی نیروی اهریمنی است که هرکسی را ناچار به فساد میکشاند. اما از کجا معلوم که روایت هنرمند جوان ما حاوی تمام حقایق باشد؟ او تنها از داستانهایی که شنیده میگوید و داستانهای عامیانه همیشه تکهای از حقایق هستند نه همهی آن. در بخش اول که ما خود شاهد روند اضمحلال روح چارتکوف، یکی از قربانیان مرد رباخوار درون پرتره هستیم؛ به نظر نمیرسد که چارتکوف ناچاراً به فساد کشیده شده باشد. این چارتکوف است که در ابتدا با شبهرویایی که دیده است و پولهایی که پیرمرد به او نشان داده، با اشتیاق و ازخودبیخود شده به کیسهی حاوی سکههای طلا چنگ میزند. بعد هم خود او است که در لذات غرق شده و استعداد خود را تباه میکند. از این رو به نظر من، پرتره داستانی دربارهی وسوسه و به ظهور رسیدن صفات بد درونی فرد است. وسوسهای که نماد همیشگی آن ثروت است. هرکس به دلیلی به پول مرد رباخوار احتیاج دارد و زمانی که آن را به دست میآورد، مجبور میشود در درون خود به جنگ برود. سبک روایت پرتره واقعاً جالب بود و ایدههای نویی داشت. مثلاً قسمتی که چارتکوف پشتسرهم از خواب میپرید، واقعاً باحال بود. در کل پرتره کتاب جالب و خوبیه، امتحانش کنید :) *آیا پرتره روزی به دیدن ما هم میآید؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.