یادداشت یگانه بهنام
1403/3/3
من از خوندن کتاب های داستان همیشه فرار کردم ... از خوندن روایت زندگی دیگران! همیشه دنبال کتاب هایی بودم که بشینم و پا به پای سطر به سطر و واژه به واژه اش فکر کنم و یاد بگیرم ... این کتاب رو بدون توقف خوندم! از سر تعريف زیاد دوستان بود که دستم گرفتم ... کتاب رو دستم گرفتم و واقعا سختم بود که زمین بگذارم! با اینکه همه اش از خون و خون ریزی و برادر کشی گفته بود ، چه چیزی داشت که من رو با این شدت به خودش می کشید؟ نه شخصیت اول داستان ، قهرمانی بود افسانه ای و پر از ویژگی های مثبت اغراق آمیز (که اتفاقا نویسنده بد و خوبش رو به انصاف در کنار هم دیده بود) نه ماجرای داستان شیرین و دلچسب... پس چه چیزی از این کتاب، من رو انقدر به خودش جذب کرد؟ هنوز نمی دونم شاید در جلد های بعدی فهمیدم
(0/1000)
1403/3/4
0