یادداشت

نمودار خانه‌ی ویمپل‌ ها
        بچه که بودم، بین درس‌ها ریاضی را بیشتر از همه دوست داشتم. ذهنم حال می‌کرد مساله‌ها را حل کند و نظم بین چیزها را پیدا کند. از همان دو تا سیب و سه پرتقالی که برای حل مساله باید جمعشان می‌کردیم گرفته تا هندسه و آمار و مشتقات جلوترش. یادم می‌آید بعد از همان چند ماه اولِ مدرسه، سیب‌ها و پرتقال‌ها که تبدیل به عدد شدند، اکثر بچه‌ها دیگر از ریاضی فراری بودند. کسی برای زنگ ریاضی شوقی نداشت و معلم‌ها هم به زور تلاش می‌کردند عددها و روابطشان را  بکنند توی مغز بچه‌ها. انگار بقیه سر زنگ‌های ریاضی ناراحت بودند و دلشان همان درس‌های ساده‌تر و ملموس‌تر را می‌خواست. (آزمایش و الفبا و بقیه دلقک‌بازی‌هایی که بچه‌ی آن سنی برایش جذابتر بوده لابد) زنگ تفریح‌ها، با بقیه بچه‌ها که گعده می‌کردیم، هر وقت میگفتم با ریاضی حال می‌کنم، دستم می‌انداختند. با یک نگاهی که انگار می‌گفت «کی علوم را ول می‌کند و میچسبد به جمع و تفریق چهارتا عدد؟» هر چقدر تلاش می‌کردم لذتم از همان نظم و الگوهای بین عددها را برایشان توضیح بدهم، نمی‌شد.
"نمودار خانه ویمپل‌ها" را که دیدم، انگار دقیقا جواب آن سال‌هایم بود. دلم خواست برش دارم و برگردم به همان روزها و بکوبمش روی میز همان‌هایی که ریاضی برایشان چرت بود. با داستان "اوما ویمپل" همراهشان می‌کردم تا بفهمند دنیای ریاضی و نمودارها چقدر باحال است. بهشان می‌فهماندم که همان خط‌خطی‌هایی که سر کلاس نقاشی می‌کنند، چقدر با ترکیب شدن با نمودارها به‌درد‌بخور‌تر می‌شود. 
دوست خوبم حامد بهرنگی این کتاب را به من هدیه داد. با شناختی که از حامد داشتم مطمئن بودم دست روی کتابی گذاشته که برای بچه‌ها یک تغییری ایجاد می‌کند. و انصافا هم خوب از پس ترجمه‌ی کتاب برآمده. کیفیت چاپ کتاب هم قابل قبول و خوب است.
      
9

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.