یادداشت سید امیرحسین هاشمی
دیروز
رو کردن به متن ادبی؛ چرا ادبیات برخی کشورها را مطالعه میکنیم و برخی را خیر. 0- داشتم نمینوشتم گفتم طلسم رو بشکنم. دیگه نیت نمیکنم مختصر بنویسم :))) 1- همواره باید به مسئلهای اندیشید و آن مسئله علل گرایش یا "سو" به سمت ادبیات یک کشور داشتن است. چه میشود که شمای خواننده درگیر فضاهای ادبی مختلف میشوید. برای نمونه، چرا ادبیات روسیه برای شما "مسئلهٔ" خواندن است و ادبیات مدرن آمریکا نیست. چرا ادبیات کلاسیک فارسی میخوانی و با اساطیر یونانی کنار نمیآیی؟ این "مسئلهٔ انتخاب" فضای ادبیای خاص از فضاهای ادبی ممکن، حامل محتواها و آوردههایی تحلیلی بسیاری است. سعی میکنم این نظر را با مورد ادبیات عرب و این کتاب خاص شرح بدهم. 2-بحث در "رو" داشتن به فضاهای ادبی ممکن است. هزاران روش برای مواجهه و خواندن متون ادبی ممکن است. میتوان به محوریت نوینسدهها، مکاتب ادبی و هزار و یک روش دیگر متونِ ادبیای که میخوانیم را انتخاب کنیم. مسئله این است چرا و چگونه به صورت آگاهانه و چه بسا غیرآگاهانه از میان فضاهای ادبی ممکن یک مسیر و فضای ادبی انتخاب میشود؟ این مورد غیرآگاهانه اهمیت دارد. برای نمونه فرض کن شما از فضاهای ادبی ممکن، درگیر ادبیات نیهیلیستی شده اید و در خود و فضاهایی که هستید، در شبکهای از متون نیهیلیستی قرار گرفته اید. انتخاب این فضا شاید آگاهانه نباشد، در فضای ادبی کامو، بکت و پرک قرار گرفته اید و با خواندن هر متنی بیشتر در این فضا تنفس میکنید. حال چه میشود شخصی به سراغ ادبیات معاصر عرب میرود؟ 3- تا به حال سه تجربه مختصر از ادبیات معاصر عرب داشته ام، یکی سنان انطون است، دیگری حسن باسم و آن دیگری یوسف ادریس است. حسن بلاسم و انطون نویسندههای عراقی اند و یوسف ادریس پزشکنویسندهٔ مصری است. چند وقت پیش در سال 2011 در کشورهایی در همین حوالیِ ایران یک سلسه انقلابها و جنبشهای اجتماعی رخ داد در منطقهٔ MENA. منظور از منا خاورمیانه و شمال آفریقاست. با تقدمِ تونس و سرنگونیِ بنعلی در تونس سلسلهای از جنبشهای اجتماعی در مصر، لیبی، سوریه و یمن آغاز شد. همواره جنبشهای اجتماعی به "روایتی" برای سامان دادن به خود نیاز دارند (کتاب "روایت و کنش جمعی" از میر که نشر اطراف به ترجمه فارسی منتشر کرده است، یک مطالعه خوب در این مورد است). از میان این جنبشها، جنبش بهار عربی 2011 از نمونههای مثالی و مورد توجه است. از موارد جذاب این جنبش اجتماعی برای محققین علوم اجتماعی، ماهیت شبکهای این جنبش بود. اهمیت شبکههای مجازی مثل فیسبوک در بهار عربی در پژوهشهای عدیدهای مورد توجه بوده است. از بهترین نمونههای آن پژوهشهای زینپ توفکچی و امانوئل کاستلز اند. این ماهیت مبتنی بر شبکههای اجتماعی، اهمیت تحلیل روایی بهار عربی را مضاعف میکند. در کنار اینها اخیرا کتاب "فریادهای بهار عربی؛ روایتهای شخصی از انقلابهای عربی" را خواندم که مشخصا پر از خرده روایت از افراد مختلف درگیر در این جنبشهای اجتماعی فراگیر است. میزان محتوایی میتوان با تمرکز روی وجوه اساسی متن از کتاب مذکور استخراج کرد، مثالزدنی زیاد است. 4- در تاریخنگاری مکاتب بسیاری از جمله مکتب آنال و... هستند که عطف توجه به تاریخ خرد را مهم کرده است. در تاریخنگاری نو سعی میکنیم با نظر به منابع تاریخی مطرود، مانند دفتر یادداشت شخصی افراد، روایتهای شخصی، متون ادبی، اشعار، دیوار نوشتهها، محتواهای انتشار یافته در شبکههای مجازی و... به مورد توجه تاریخنگار است. در اینجا شاید قرار نیست به موارد کلانمقیاس، مثل ساختارهای اجتماعی، اقتصاد سیاسی و ژئوپلتیکی را در تحلیل قرار ندهیم، بلکه میخواهیم با رجوع به منابع مطرود، صداهای شنیده نشدهٔ تاریخ را به صدا در بیاوریم، به بیانی فریادِ فریادهای فروخورده شویم. 5- باید نشست و ساعتها از اهمیت "پروبلماتیک" در علوم اجتماعی حرف زد. به بیانی باید با خود مسئلهمندی/بروپلماتیک به مثابهٔ یک مسئله برخورد کنیم. محمدمهدی اردبیلی در نوشتار "نقدِ رادیکال" از "پرتابهای فلسفه" بحثی در اهمیت پروبلماتیک کرده است که صحبت بیشتر در این مبحث را حواله میدهم به بررسی پرتابهای فلسفه، و اینجا از اهمیت پروبلماتیک کردن ادبیات برای فهم اجتماعی صحبت خواهم کرد. 6- چگونه میتوان در جنبشهای اجتماعی کشورهایی جز کشور محل زیست خود کنجکاوی و سیر کنیم؟ خودمان را ببین، فرض کن خارجی جماعتی را که واقعا قصدِ "فهمیدن" جامعه ایران را دارد، به شرایط امکان این فهم برای این "دیگری" توجه کن. میتوان بدون نوعی خاص از زیست کردن در جامعه معنادار این جامعه را بفهمیم (البته شاید بتوان استدلال کرد این شناخت پیشین در فهم جامعه از قضا باعث سوگیری در تحقیق شود، اما بحث در اینجا پیشفرض گرفتن چیزها برای فهم جامعه نیست، بلکه بحث در امکان فهم جامعه است که چه شروطی باید باید توسط محَقِق مُحَقَق شود). 7- فهمیدن جنبشهای اجتماعی به هزار و یک علت برایم قابل توجه است و فهمیدن این منطقه از جهان که در آن زیست میکنم نیز چنین است. در بخش قبل تلاش شد خطوط اصلی این ادعا که "ادبیات برای فهم جامعه" قابل استفاده است شرح داده شود. البته باید تاکید کنم که این نگاه اجتماعی-سیاسی با ادبیات به معنای نفی فهم ادبیات به صورت خودبسنده و به عنوان یک متن حامل شئون زیباشناختی نیست؛ در ادامه این متن نیز تلاش خواهم کرد حداقل دو داستان از این مجموعهٔ داستانهای" کابوسهای کارلوس فوئنتس" را از حیث ادبی و خودبسنده مورد تحلیل قرار دهم. 8- در اینجا دیگر بحثی در قرائتهای فرهنگی میان ما و نویسندگان معاصر عرب، منظومه مسائل همسان و کلی شباهت دیگه که میتواند ادبیات عرب را برای سوژهٔ ایرانی معاصر جذاب کند به میان نیامده است. 9- در بخشهای بعدی دو داستانِ "کابوسهای کارلوس فوئنتس" و "سرگین غلطان" را هرکدام از زاویهای که برایم جذاب بوده است، مورد بررسی قرار میدهم. طبعا چون داستانهای مورد بررسی داستان کوتاه اند اسپویل/افشای داستان در پیش داریم. 10- در "کابوس" (زین پس این داستان کوتاه به جای عنوان کامل، به صورت" کابوس" مورد اشاره خواهد بود) یک تم اساسی در ادبیات معاصر عرب که مسئله مهاجرت-هویت در دیاسپورای عربی است قابل مشاهده است. مسئله آنچنان پیچیده نیست، وقتی شخصی از کشوری به کشوری مهاجرت میکند، چندین حالت برای هویت این شخص مفروض است که یکی از حالتها وضعیتی است که شخصیت مهاجرت کرده بخواهد از هویت پیشین خود تبری بجوید و به نوعی از صفر خود را در جامعه مقصد مستحیل کند. بر اساس فهم من از "کابوس" ، این گسست از هویت پیشین ممکن نیست و شخص مهاجری که چنین فیگوری به خود گرفته همواره این دوپارگی شخصیت را با خود حمل خواهد کرد و که بسا نتواند از هویت پیشین خود بگریزد و حتی هویت پیشین قاتل هویتی باشد که شخصیت تلاش بر ساختن آن دارد. 11- شرح پلاتِ "کابوس" این چنین است: شخصیت اصلی داستان را در عراق "سلیم عبدالحسین" مینامیدند. او در عراق با این نام متولد شد و در هلند با نام "کارلوس فوئنتس" مرد. این تاکید روی اسم شخصیت و بازی با نام، از مهمترین تمهیداتی است که نوینسده با آن میخواهد مشکله/پروبلماتیک هویت فرد مهاجر را نشان بدهد. این تمهیدات خرد مقیاس در داستان کوتاه بسیار اهمیت دارد، توضیحی میدهم. در داستان کوتاه بر خلاف داستان بلند و رمان یارا و مجال این را نداریم که تمام امور ضروری را شرح و بسط دهیم و لاجرم از اشاره هستیم، یعنی با تمهیداتی باید به صورت چگال کارهایی را که در داستان بلند با فراغ بال فضای بسط آنها را داریم را به سرانجام برسانیم. که بسا این عناصر چگال نحوی خاص از لذت ادبی را برای خواننده دقیق داستان کوتاه ممکن میکند، لذتی که حاصل از کشف این عناصر چگال روایی است. پس به دلیل ماهیت کوتاه بودن داستان کوتاه، تمهیداتی روایی خاص باید تمهیداتی چگال در متن به منظور انتقال اطلاعات وجود داشته باشد. 12- کارلوس فوئنتس که میخواهد از هویت پیشین خود تماما گسسته شود و خود را مستحیل در جامعه و هویت نوی خود کند درگیر بدخوابیها و کابوسهایی میشود. پناه میبرد به یکسری کتاب در باب خواب و رویا (مثلا خواب و رویا از اریک فروم) و کلی چیز دیگر مثل دمنوش و... . اما خوابهای آشفتهٔ کارلوس فوئنتس ادامه پیدا میکند تا آن شب کذایی؛ آن شبی که کارلوس فوئنتس در این کابوسهای شبانهٔ خود به عراق بر میگردد و توسط سلیم عبدالحسین کشته میشود. در جهان واقع و خارج از خواب نیز سلیم، کارلوس را کشته است و جسد کارلوس فوئنتس به دلیل سقوط از پنجره منزل بر روی خیابان نقش بسته است. اینجا دقیقه است که مسئله دوگانگی هویت جان یکی از هویتها که همانا هویت نو و برساختهٔ سلیم است را میگیرد. در نهایت تیتر روزنامهٔ محلیِ هلندی چنین بود: "مهاجر عراقی خودکشی کرد". حتی جامعه مقصد نیز سلیمی که با اسم کارلوس برای خود شهروندی هلند را گرفته بود، به عنوان یک هلندی به رسمیت نشناخت. 13- در نهایت در ژانر ادبیات مهاجرت و مشخصتر ژانر مهاجرت در ادبیات عرب این داستان "کابوس" نمونهای عالی است. 14- داستان بعدی با عنوان" سرگین غلطان" یکی از هوشمندانهترین فریبهای روایی که تجربه کرده ام و بهترین در داستان کوتاهها در "سرگین غلطان" بود. حال این حربه چه بود؟ شروع داستان با این عبارت از گویی یک بیمار آغاز شد که: "آقای دکتر هر بیماری به نوعی خاص وقایع را شرح میدهد. کسی که آلزایمر دارد فلانجور، کسی که اسکیزوفرنیا دارن بیسارجور" و قس علی هذه. شما به عنوان خواننده گمان میکنید در یک جلسه تراپی قرار دارید و یک بیمار روانی دارد برای تراپیست خود شرح وقایع میدهد. این روایت که از جنگ و فلاکت و بدبختی است به مرور زمان از هم گسیختهتر میشود و گمان میبری که حال این بیمار روانی دارد بدتر میشود و در ذهنپریشی خود مغروق. اما در دو خط آخر این داستان کوتاه، فریب نوینسده را متوجه خواهیم شد؛ دیالوگ آخر بیمار این است: "دکتر دیگه اون گلولهٔ گه رو بکش بیرون" و اینجاست که ملتفت میشویم این "دکتر" یک روانشناس، روانپزشک یا روانکاو نیست بلکه پزشک جراحی در منطقه جنگی است. این مورد هم که روایت شخصیتِ بیمار به مرور زمان از همگسیختهتر میشود تحت تاثیر داروی بیهوشی است و نه چیز دیگر. 15- طبعا در داستان بلند نیز میتواند یک ایدهٔ روایی خوب حیف و میل شود، اما اهمیت "حیف نکردن ایدههای خوب" در داستان کوتاه میتواند بسیار اساسیتر باشد. برای نمونه میتوان یک ایدهٔ روایی جذاب داشت برای یک داستان بلند اما از حیث پیرنگ و اجرای وقایع داستان، آنطور که باید باشد نباشد ولی خواننده به علل دیگر مانند قوت نوینسده در فضاسازی و توصیف، خرده پیرنگهای خوب یا شخصیتپردازی درست داستان را نجات بدهد اما این تمهیدات کمکی در داستان کوتاه کمتر امکان وقوع دارند و داستان کوتاه باید به صورت فکرشده و ساختارمند به نیت آگاهانه اول خود برسد. خلاصه ماستمالی کردن توی داستان کوتاه خیلی واضح به چشم میاد. 16- خوشحالم بالاخره تونستم زیاد بنویسم. دیگه حرفی نیست فعلا :))
(0/1000)
نظرات
دیروز
خواهش میکنم. حالا اگر هم داشته خیلی چشمگیر نبوده. سبک نوشتن شما یه سبک خاصی هست من هنوز کشف نکردم ... @SAH.Hashemi04
0
دیروز
سیدجان من واقعا قصد داشتم دیگه در مورد مختصر/مطول بودن یادداشت های شما چیزی نگم، ولی خودت یه کاری میکنی آدم نتونه بر تصمیمش بمونه😅 فقط ناظر به بخش "۰" خواستم بگم که؛ راحت باش برادر، نیت شما در عمل تاثیری نداره که، همیشه بدون نیت بنویس:)
2
2
22 ساعت پیش
اسرار بلاغت و مطول را خواندیم تمام مختصر این است: زیباییِ راز، راز زیبایی است آن راز نهفته در هنر این است قیصر امینپور
1
22 ساعت پیش
واجب شد کتاب رو بخونم توضیح دو داستان آخر خیلی جذبم کرد یادداشت خوبی بود اما مشخص بود میخواستی هرجور شده بنویسی سید، چون واقعاً یه «شورش» خاصی توش بود😁 سبکش یکم سیال ذهن بود😂
3
1
19 ساعت پیش
آره، باورت نمیشه با چه وذاریات و فلاکتی نوشتم این متن رو. تیکه تیکه و هرجا که فرصتی داشتم. توی مترو، روی پلهبرقی و دیگر مکانهای از همگسیخته :))
1
سید امیرحسین هاشمی
دیروز
1