یادداشت زینب

زینب

زینب

1403/12/14

        داستان اینه که یک خانواده‌ای مالکِ باغ آلبالوی زیبا و قدیمی‌ای هستن که به دلیل بدهی و مشکلات مالی (از نظر من به دلیل بی‌لیاقتی و بی‌فکری) این باغ داره از دست می‌ره و به مزایده گذاشته می‌شه.
حالا این خانواده چه کاری انجام می‌دن تا باغ رو از دست ندن؟ هیچی!

شخصیت‌های این نمایشنامه، هم عجیبن و هم نوع زندگی‌شون با هم متفاوته.
ولی به نظرم چیزی که بین بیشترشون مشترکه تلاش نکردنه؛
تلاش نکردن برای حفظِ چیزی که دارن، برای چیزی که دوست دارن، برای آزادی و برای زندگی.
بعضی‌هاشون سرنوشت رو پذیرفتن و بعضی‌های دیگه منتظرن یه اتفاقی بیفته و نجاتشون بده!

منم این وسط یاد خودم افتادم که در حال حاضر هزار تا هدف و مشکل تو زندگیم دارم که واقعا هیچ‌کاری براشون نمی‌کنم. شاید بپرسید چرا؟ که باید بگم شاید امیدی به حل شدنشون ندارم و شاید هم هنوز لیاقت داشتنشون رو ندارم..!

چیزی که خیلی خیلی برای من لذت‌بخش بود شخصیت‌پردازی بود، 
که باعث می‌شد نوع زندگی و شیوه‌ی تفکر هر شخصیت رو خیلی خوب درک کنم و خیلی هم قابل تصور و واقعی باشن.

حالا یک دور دیگه کتاب رو می‌خونم، 
بیشتر یاد می‌گیرم و بیشتر جناب چخوف رو ستایش می‌کنم.
کلا من فهمیدم که ارادت خیلی خاصی به جناب چخوف دارم، تا الان هر داستانی که از ایشون خوندم خیلی انسانی و خیلی نزدیک به زندگی بوده.

اگه این نمایشنامه رو نخوندید واقعا پیشنهاد می‌شه🤝🏼
      
636

54

(0/1000)

نظرات

بسیار نمایشنامه‌ی زیبایی هستش.

0

واقعا عالی است

0