یادداشت نرگس بامری
1404/3/11
روزی که کتاب به دستم رسید و با لبخند شروع به خواندن کردم، نمیدانستم منتهای این لبخند اشک است و سوزِ دل... نمیدانم من آدم احساساتی ای هستم یا مرگِ جوانانمان سوز دارد! قصه های ایران بوی خون میدهد...! کم نداشته ایم و از دست نداده ایم یوسف، تا سر بَرآریم در جهان، تا سربازهای انگلیسی و روسی و هندی و آلمانی در خیابان هایمان جولان ندهند و چادر از سر دخترانمان نکشند، ما یوسف ها و مجید ها و ملک رستم ها و فتوحی های زیادی به خاک سپرده ایم تا مردممان از قحطی در ییایند و سرودِ آزادگی در سرزمینمان نواخته شود، ما یوسف کم نداشتیم و نخواهیم داشت، از عهد داریوش ها و کوروش ها تا چمران ها و آوینی ها و همت ها بگیر تا رضایی نژادها و شهریاریها ... ما مردم ایران بسیار سووشون دیده ایم و بسیار در سوک سیاوش گریسته ایم و جامه دریده ایم ... خاکِ سرزمین من تا ابد بوی لاله میدهد، لالههای روییده از خون یوسف هایی که شبانه و در خفا به خاک سپرده میشوند ...♡
(0/1000)
نظرات
1404/3/11
درود و خداقوت چه یادداشت زیبا، خواندنی و غمناکی بود. چقدر خوب اصل حرف را گفتید و آتش زیر خاکستر دلمان را با نسیمی، افروختهتر کردید. کاش یادمان نرود، کسانی را که از جان و خانواده و زندگی و همه چیزشان گذشتند تا ما و ایرانِ جان، زنده و پاینده بمانیم! سپاس و مانا باشید. 💐🙏
1
3
نرگس بامری
1404/3/11
2