یادداشت محمد سعید میرابیان
1403/9/8
آنچه من در ادبیات میپسندم مرزِ باریک میان داستان و ناداستان است؛ اینکه راوی استادانه و با ظرافت تمام از وقایعِ تاریخی-اجتماعی و از تاریخِ اجتماعیِ بسترِ داستان مطلع باشد و روابطِ میانفردی را بشناسد و از آن برای پیشبرد داستان استفاده کند، رمان را شیرین و لذتبخش میکند. رمانِ زمانهی جنگ باید در بسترِ زمانهی جنگ بنشیند؛ داستان هرچند تخیلی برای احساسِ همذاتپنداریِ مخاطب با موقعیت خلق میشود. "نقشِ هفتمِ زبان" تمام این موقعیتها و ویژگیها را داشت: یک رمانِ جناییِ دقیق و تاریخمند که از نظر ادبی و دقت در استفاده از کلمات حرف نداشت. در ۲۵ فوریۀ سال ۱۹۸۰ میلادی وقتی رولان بارت، فیلسوفِ زبانشناس مشهورِ فرانسوی، از خیابان میگذشت، خودروی وَنی متعلق به یک خشکشویی به او زد و رولان بارت چند روز بعد از شدت جراحات وارده درگذشت. شش ماه بعد و در آگوست همان سال، تروریستهای ایتالیایی ایستگاه قطار شهر بولونیا را منفجر کردند و ۸۵ نفر را کشتند. دو ماه بعد مارکسیست فرانسوی، لوئی آلتوسر، همسرش هلن -که جامعهشناس بود- را گویا در یک حملۀ جنون آنی خفه کرد. در ماه مِیِ سال بعد نامزد حزب کمونیست، فرانسوا میتران، توانست رئیسجمهور ژیسکار دستن را شکست دهد و رئیس جمهوری فرانسه شود. تاجاییکه به تاریخ مربوط است، اینها رویدادهایی جداگانه هستند. ولی آیا ممکن است این اتفاقات ربطی به هم داشته باشند؟ نویسنده پای تمامِ روشنفکرانی که در ۱۹۸۰ در فرانسه و امریکا بودهاند را به داستان باز میکند و از رازهایی میانِ روشنفکران پرده بر میدارد. دقتِ تاریخی و نظام رواییِ نویسنده آنقدر باورپذیر است که من تمام روایتها از آن زمان را فراموش و داستان را به مثابه یک روایت تاریخی مطالعه میکردم... یک رمان-دانشگاهِ عالی...
(0/1000)
نظرات
1403/9/10
بشدت خوبه اما بخاطر توضیحاتِ فلسفی-نشانهشناختی پیشنهاد میکنم در زمانی که از نظر ذهنی در فراغت هستید بخونیدش...
2
محمد سعید میرابیان
1403/9/10
1