یادداشت روژان صادقی
1403/5/27
راستش را بخواهید من همیشه مثل پاندول ساعت در نوسان هستم بین گفتن و نوشتن از خود یا دور ماندن و در دوری از سوژه نوشتن. کم نشنیدهام که زیادی در متن حضور دارم و باید کمتر از خودم حرف بزنم. و در وهلهی اول این همان چیزی بود که من را به جستارهای حبیبه جعفریان وصل کرد. کتاب را تقریبا یک نفس خواندم و با هر برگی که ورق میزدم غبطه میخوردم به این زبردستی حرف زدن از سوژه و کماکان فراموش نکردن خود. آنجا که از برادرش خواندم و داستانهایی که از او و از خانوادهاش نوشته حسرت خوردم که چرا همیشه خودم را سانسور کردم وقتی خواستم از دیگریهایی حرف بزنم که من را از نزدیک میشناسند. وقتی از سفر گفتن میگفت به این فکر میکردم که یک نویسنده چقدر باید در راه باشد، چقدر باید کنجکاو و جستجوگر باشد. وقتی از باز کردن سر صحبت با توریستهایی که در ترکیه میدید مینوشت، به این فکر کردم که باید یک نویسنده چقدر خوب بلد باشد از هر آدمی سوالی درست بپرسد. و البته، به خودم هم فکر کردم. که برای نویسندهی واقعی شدن باید جواب چند سوال را پیدا کنم. مثل اینکه بالاخره سفر رفتن را دوست دارم یا نه، از راه رفتن زیر باران خوشم میآید یا از خیسی فراریم و البته اینکه باید از خودم بنویسم یا نه؟ در آن جستاری که از نوشتن حرف زد به تمام چیزهایی که این سالها از نوشتن خوانده بودم فکر کردم و قلقلکم گرفت تا من هم چند خطی بنویسم. از نوشتن، بالاخره. از اینکه هنوز هم فکر نمیکنم داستان قلمرو من باشد اما همین فکر را در مورد شعر هم میکردم و حالا دو تا شعر نوشتهام. که این روزها جملههایی تکخطی از پیرنگ یک داستان در ذهنم نقش میبندند و این شاید نوید شروع داستان کوتاهی باشد. آنجا که از تهران مینوشت ناخودآگاه مقایسه کردم آنچه میخواندم را با آنچه خودم در مورد تهران نوشتهام. به این فکر کردم که حبیبه جعفریان رسم شهروند کلان شهر بودن را خیلی خوب بلد است. شهر را عمیقاً نفس کشیده و در زشتترین و باشکوهترین حالتهای این شهر در آن قدم گذاشته، دانسته که چطور سر صحبت را با راننده تاکسی باز کند و اگر به آزادی راه پیدا نکرد، کجای این شهر فوتبال را تماشا کند. هرجا که از زنها حرف زده بود، از غاده و نوشتن از او، از هنگامه زن کاوه گلستان و مصاحبه با او، از سفر خودش و خواهرش به ورزشگاه آزادی به بهانهی دیدن بازی ایران در جامجهانی روسیه، کیف کردم و با ولع بیشتری خواندم. دوباره خواهرانگی و معجزه زن بودن به یادم آمد و اشک هم گوشهی چشمم حلقه زد. من هم مثل او زیاد گریه میکنم. هنوز هم به پاسخ نرسیدهام، همانطور که از متنم مشخص است. قرار بود یادداشتی بنویسم برای این مجموعه جستار که یک نفس خواندماش اما به گمانم بیشتر از خودم حرف زدم. همیشه همینطور بوده، بیشتر از خود کتاب همیشه از تاثیری که روی من میگذارد، از ربطی که به من دارد، از روایت شخصی خودم حرف میزنم. و میدانم که این خودخواهی است. اما فکر میکنم تمامی نویسندهها تا اندازهای خودخواه باشند.
(0/1000)
نظرات
1403/5/28
درود و خداقوت یادداشت جالبی بود. مطالبی که در بارهٔ خانم جعفریان گفتید هم جالب بود. از نگاهتون به دنیای هنرهای کلامی - شعر و داستان و جستار و ... - هم خوشم آمد و امیدوارم بدون تامل و دغدغه بنویسید. قطعا نوشتن بهتر از ننوشتن به آدم کمک می کند. آدم اگر برای خودش بنویسد، بیشتر طالب پیدا می کند تا اینکه برای دیگران بنویسد. اگر خود آدم بپسندد متنِ مطلب را، به احتمال زیاد دیگری و دیگران هم خواهند پسندید. مانا و نویسا باشید. 🌺
1
0
1403/5/28
1