یادداشت مسعود آذرباد

مسافر جمعه
        رسول، پسری اهل یکی از روستاهای سبزوار است. پدرش را مدت‌ها پیش ازدست‌داده است و حالا تصمیم گرفته است به خواستگاری دخترخاله‌اش برود و با او ازدواج کند؛ اما درست یک روز قبل از رفتن به قم، سالارِ طالب خان در خانه‌اش با او مشاجره می‌کند. فرمان اصلاحات ارضی آمده است و همه اعم از رعیت و ارباب می‌خواهند این ماجرا را به نفع خود تمام کنند. سالار، رسول را تهدید به مرگ می‌کند. رسول برای نجات جان خودش سالار را هل می‌دهد و او ناخواسته قاتل سالار می‌شود. ترسیده از خانه سالار فرار می‌کند. به خانه‌شان که می‌رسد بدون افشای ماجرا، همراه مادرش به قم می‌روند. روز خواستگاری شوهرخاله‌اش هم به او جواب نه می‌دهد. رسول که می‌داند اگر به روستا برگردد او را می‌گیرند در قم می‌ماند و این سرآغاز ماجراهایی می‌شود متفاوت‌تر ازآنچه رسول با خودش فکر می‌کرد.
داستان مسافر جمعه ایده خوبی دارد. صرفاً یک اثر عاشقانه نیست و جنبه‌های سیاسی-تاریخی آن، آن‌قدر غلیظ نیست که تبدیل به بیانیه سیاسی شود و از عواطف و احساسات دور بماند. مسافر جمعه روایت یک انسان است که با کمک دیگران از جهل به آگاهی می‌رسد. پرداخت خوب این ایده، آن را در جایگاه یک رمان خوب در حوزه تاریخ انقلاب اسلامی مردم ایران قرار می‌دهد. اطلاعات تاریخی که نویسنده به مخاطب می‌دهد کاملاً غیرمستقیم و بدون شعارگویی است.
از دیگر نکات مثبت داستان فضای تاریخی داستان است. در تاریخ رمان‌های فارسی تعداد رمان‌هایی که به بررسی اتفاقات سال 41 و اوایل سال 42 بپردازند بسیار کم است. شاه با برگزاری رفراندوم در 6 بهمن سال 41، فرمان اصول نوزده‌گانه موسوم به انقلاب سفید را تأیید کرد. اصل اول، الغای رژیم ارباب _ رعیتی و اصلاحات ارضی بود. این اصول و رفراندوم پس‌ازآن با مخالفت شدید امام خمینی (ره) روبرو شد. امام هم از جنبه‌های قانونی و هم شرعی با آن مخالفت کردند. اولین جرقه‌های مخالفت امام با حکومت پهلوی از همین‌جا شروع شد؛ اما تاکنون رمانی نبوده است که به این ماجرا در کنار جنبه‌های سیاسی و تاریخی، به جنبه‌های اجتماعی و مردمی آن بپردازد. مسافر جمعه آمده است تا این بار را بردارد و انصافاً هم خوب توانسته است از عهده این کار بربیاید. رسول که متأثر از جبر محیطی خود است چندان از اصل ماجرا آگاه نیست ابتدا از موافقان اصلاحات ارضی است. چراکه رعیت‌زاده است و با این اتفاق، به نان و نوایی می‌رسد؛ اما حضور در قم و رفاقت با پسرخاله‌اش علی و دوستش، او را به سمت دیگری می‌کشاند.
داستان ابتدا از روستایی در سبزوار شروع می‌شود و بعد توقف بسیار کوتاهی در تهران در قم ادامه پیدا می‌کند. تلاش نویسنده برای ایجاد تصویری ملموس و واقعی از شهرها و روستاهای ایران در آن زمان کاملاً مشهود است. این جزئیات و توصیفات بدون اینکه ریتم داستان را از نفس بی اندازد یا ذهن را درگیر کند کاملاً به فضاسازی داستان کمک کرده است. پوشش مردم، خوردنی‌ها، وسایل حمل‌ونقل، اسامی خیابان‌ها و اماکن معروف دهه چهل شمسی، از اطلاعاتی هستند که خواننده ضمن همراه شدن با مسافر جمعه آن‌ها را به دست می‌آورد.
      
1

20

(0/1000)

نظرات

درود مسعود عزیز
جالب و خواندنی بود. راستی فکر کنم الغا به معنی لغو کردن درست باشه. الغای رژیم ارباب رعیتی ... . سپاس.
3

0

حتما  اشتباه تایپی بوده است. آقای آذرباد عزیز استادند و اهل فن. ممنون از نکته سنجی شما. 

0

درود جناب درگاهی فر عزیز
بنده قصد جسارت نداشتم و هیچ ادعایی هم ندارم و جناب آذرباد را هم دوست دارم و از مطالبشان استفاده می کنم. 
کاش بهخوان بستری فراهم می کرد که بشود این نکات را در خفا بیان کرد. 
اگر از این بیان نکته دلگیر شده باشند، همین جا از ایشان پوزش می طلبم.
من نیتم اصلاح مطلب بود و بس. مانا و تندرست باشید. 

0

ازدقت نظر شما ممنونم. خوشحالم که یادداشت‌هایم خوانده می‌شود و مخاطبان دلسوزی چون شما مطالب من را دنبال می‌کنند. بله.کاملا درست گفتید. غلط تایپی بوده است و من متن را یک بار دیگرکامل مطالعه کردم و نکات شما هم را هم اعمال کردم. 

0

نمیدونم درسته یا نه، اما موقع خوندنش حس میکردم از قیدار خیلی الهام یا کپی کرده.

0