یادداشت dream.m

dream.m

dream.m

18 ساعت پیش

        ما معمولاً عادت داریم داستان لیلی و مجنون را به‌عنوان یک منظومه‌ عاشقانه بخوانیم؛ روایت دلدادگی، دلتنگی، جدایی، و مرگ. اما اگر کمی دقیق‌تر، و با دید اجتماعی‌ به ماجرا نگاه کنیم، با داستانی بسیار پیچیده‌تر روبه‌رو می‌شویم. این فقط قصه‌ دو نفر نیست که عاشق هم می‌شوند و به هم نمی‌رسند؛ بلکه افشای یک نظام قدرت است، که چطور عشق را مهار، زن را از صحنه حذف و فردیت را انکار می‌کند.
در دنیای «لیلی و مجنون»، عشق نه یک احساس بی‌خطر، که نوعی شورش است. عشق، وقتی از کنترل قبیله خارج می‌شود، تبدیل می‌شود به چیزی خطرناک. چیزی که باید با طرد، تبعید، یا انگ زنی، خنثی‌اش کرد.

در این داستان، صرفِ عاشق شدن جرم است. نه چون کسی کار ناپسندی کرده، بلکه چون دل بستن، بدون اجازه‌ خانواده، بدون حساب و کتاب قبیله‌ای، یک نوع نافرمانی است. مجنون فقط چون شعر عاشقانه گفته، از مدرسه بیرون انداخته می‌شود. لیلی چون کنار مجنون دیده شده، در خانه حبس می‌شود. هیچ‌کس نمی‌پرسد احساس‌ این دو نوجوان چیست. فقط خودمختاری خطرناک آنهاست که مهم است.
در چنین جامعه‌ای، همه با هم هم‌دست‌اند برای سرکوب اختیار این دو نفر.
مدرسه، که عشق را انحراف از علم‌اندوزی می‌داند؛
خانواده، که بدن دختر را به‌عنوان سرمایه‌ ناموس و شرافت حفظ می‌کند؛
و درنهایت ازدواج، که ابزار سیاسی قبیله‌ست، نه راهی برای پیوند قلب‌ها.
در واقع، عشق در این فضا، یک مسئله‌ سیاسی و اجتماعی است و عاشق شدن بدون درنظر گرفتن این امر، تهدیدی علیه ساختار موجود بشمار می‌رود.

در این منظومه، قبیله فقط یک محیط زندگی نیست؛ دستگاه کنترل و سرکوب است. قدرتی است که با سنت، آبرو، و ترس از رسوایی، همه‌چیز را مدیریت می‌کند. آن‌چه از بیرون شبیه مخالفت با عشق به‌نظر می‌رسد، در واقع نوعی دفاع از توازن قدرت بین دو خاندان است.

عشق، باعث بی‌نظمی می‌شود؛
عشق، معادلات را به‌هم می‌زند؛
عشق، به قاعده‌ ازدواج‌های براساس سود و زیان پشت پا می‌زند.

برای همین است که لیلی و مجنون، حتی اگر هیچ کاری نکنند، حتی اگر پاک‌ترین عشق را داشته باشند، باز هم تهدیدند. چون آزادند.

ما به‌سادگی مجنون را «دیوانه» می‌نامیم. اما مگر در جامعه‌ای که عشق را جرم می‌داند، عقل سالم را می‌توان تعریف کرد؟ شاید مجنون، دیوانه نیست؛ فقط تنها کسی‌ست که به خودش دروغ نمی‌گوید.
جامعه از او می‌خواهد عاقل باشد: یعنی احساسش را سرکوب کند، ازدواجی منطقی بکند، و شعر نگوید. او اما این معامله را نمی‌پذیرد.
و وقتی نمی‌پذیرد، جامعه به او انگ می‌زند و او را «مجنون» می‌نامد. چون برای این دنیا، کسی که طبق قواعدش بازی نمی‌کند، باید بنوعی حذف شود.

«لیلی و مجنون» دقیقاً نشان می‌دهد که عشق، هرچقدر هم خصوصی شروع شود، اگر از حد تعیین‌شده‌اش بیرون برود، تبدیل به بحران عمومی می‌شود.
عشق تا وقتی در دل عشاق باقی بماند، قابل تحمل است. اما همین که بیرون بریزد، جامعه را متشنج می‌کند. .
در این منظومه، مجنون نه فقط یک عاشق شکست‌خورده، بلکه شاهدی‌ست از ناکامی جامعه در فهم آزادی.
و لیلی، نه زنی تسلیم، بلکه روایتی زنانه از مقاومت در سکوت است.
      
166

10

(0/1000)

نظرات

m a h s a ‌

m a h s a ‌

5 ساعت پیش

عههه رویا اینجاست.🥸❤️

1

dream.m

dream.m

3 ساعت پیش

عع مهسااا😍
من اصلا بلد نیستم اینجا رو 
گیج ویجم
1

0

m a h s a ‌

m a h s a ‌

2 ساعت پیش

از گودریدز راحت‌تره. یاد میگیری. 
بهت دایرکت پیام میدم سوال داشتی بپرس. 

0