یادداشت رعنا حشمتی

چرا ما خارج از شهر زندگی می کنیم؟
        این کتاب یادگاری یک شب رویایی بود. برای دقایق اولیه پاییز. مرز بین تابستون و پاییز… :) و منی که استاد دراماسازی‌م :))
وقتی می‌خوندمش به این فکر کردم که چقدر ذهنمون رو به امکان‌های مختلف بستیم و چقدر چارچوب‌مند فکر می‌کنیم. چقد کم دیوانه‌وار زندگی می‌کنیم. و چقدر فرض‌های تشکیل‌دهنده روزمره‌مون زیادن و خودمون خبر نداریم.
و جالبی این کتاب این بود. :) دیوانه‌وار… همونقدری که دوست دارم!
و قطعا مناسب بزرگسالان. به قول خانم‌ توکلی شاید برا بچه‌ها ترسناک باشه تا حدی.
      
2

33

(0/1000)

نظرات

آخ از آن مرز بین تابستان و پاییز...😍

0

من و تو یک روزی فرار می‌کنیم تا لب ساحل زندگی کنیم. یک بار هم می‌رویم در سوراخ کلید زندگی کنیم. در جیب چمدان، در یک یخچال طبیعی، در شهر کوچکی که ساعت شش عصر همهٔ مغازه‌هایش تعطیل می‌کنند، در یک کاروانسرای متروک، در ایستگاه مترو و در ساختمان تئاتر شهر.
3

1

آخ که کاش یارای جواب دادن به کلمات رو داشتم... 

0

اسب

1402/7/3

خیره انشالله :) 

0

ان‌شاءاللّه! :) شاید هم سوار اسب شدیم و رفتیم! 

1

بعله.

0

به نظرم دیوونه وار زندگی کردن رو آدم اگه تجربه کنه بعد از مدتی دیگه به فنا می ره و پشیمون می شه؛ مگه اینکه دیوونه بشه نه اینکه دیوونه وار زندگی کنه:)
1

0

فکر کنم منظورمون از دیوانه‌وار متفاوت باشه. :) 

0