یادداشت joiboy

joiboy

1403/8/27

طلسم سیاه دل
جلد دوم سی
        جلد دوم سیاه دل خیلی عجیب بود برام. جلد اول دوست داشتم و تنها کتابی بود که واقعا احساساتم غلبه کرد به یادداشت و نظری که دربارش داشتم. یعنی ایراداتشو چون دوستش داشتم نادیده گرفتم. ولی جلد دوم اصلا اینطوری نیست. تا حدود صفحه دویست اینا بود که واقعا دوستش داشتم. خیلی خوب بود چون دنیای جدیدی رو میدیدم. شخصیت ها داشتن بالاخره یک خودی نشون میدادن. بالاخره داشت به اون هیجان لازم و پیش‌روی که انتظار میرفت میرسید. ولی نه انگار فونکه قرار نبود که از جلد اول بهتر عمل کنه. 😬😤

خب میرسیم به بخش جذاب ماجرا😁

🟥اول: که خب ما با یک دنیایی که تو کل جلد اول ازش تعریف میشد داریم روبه‌رو میشیم. دنیایی پر از چیز های عجیب غریب مثل پری ها، دوره گرد ها، اتش خواران و غیره... و واقعا دنیای جذابیه برای همین دویست صفحه اول خیلی بهم چسبید چون قرار بود خوب جمعش کنه به نظر ولی اینطوری نشد. حالا چرا؟ چون از یه جایی به بعد دیگه واقعا همه چیز مسخره بود چون ما هیچی از این دنیا نمیدونستیم. نویسنده باید تو جلد اول خیلی از چیز هارو پایه ریزی میکرد برای این دنیا ولی معلومه که هیچ فکری نکرده بوده. مثلا اون پزشک معروف، اون شاهزاده هه که خیلی مردم دوستش دارن ( اسمشو یادم نمیاد.)، اون یارو دوره گرده که خرس داشت و افراد دیگه ( حتی اسم شخصیت هارم یادم نمیاد.😂) تا جلد دوم کجای این دنیا و داستان بودن؟ چرا یک اشاره هم بهشون نشده بود؟ حالا شاید بگید که اصلا اینا مهم نیست و اینا، ولی مهمه. حالا باز چرا؟ چون نویسنده داره برای اینا تاریخچه میسازه. همه این شخصیت ها که نام بردم و حتی اونایی که نام نبردم هم تو این دنیا به شدت معروف هستن. کل مردم میشناسنشون و به شدت مشهور، معروف و سرشناس و بلند آوازه هستند. حتی تا زمانی که وارد داستان هم میشن شما هیچی از این ها نمیدونید. یک سری از موجودات، مکان ها و غیره دیگه هم همین طوری هستند و تا وقتی با اینا رودرو میشن شما هیچی ازشون نشنیدید. یعنی رسما شما هیچی نمیدونید تا آخر داستان و نویسنده همین جوری هی اطلاعات جدید میده بهتون و میگه نه همه مردم میدونن مثلا این مکان چیه یا چجوریه یا این شخصیت کیه ولی شما که خواننده هستید از هیچ کدومشون هیچی نشنیدید.😐

🟥دوم: این یه جورایی ادامه بخش اول هم حساب میشه که نویسنده به هیچ وجه انتظار هاتونو برآورده نمیکنه. شما از یک شخصیت تو کل کتاب تعریف های جورواجور و عجیب غریب میشنوید. طرف بهترینه فلانه و بیساره و اینطور حرف ها. ولی وقتی به جایی میرسه که باید خودشو نشون بده متوجه میشید که با سیب زمینی هیچ فرقی نداره. و این فقط برای یک شخصیت اتفاق نمی‌افته. برای همه شخصیت ها اینطوری هست داخل این کتاب از شخصیت های خوب تا بد، اصلی یا فرعی همه اینطوری میشن. همه شخصیت ها یک آوازه خیلی بلند دارن ولی وقتی باهاشون رودرو میشن یا میخوان خودشونو نشون بدن شما هیچ تفاوتی بین کدو تنبل و این شخصیت ها پیدا نمی کنین. 😶
حالا برای اتفاقات هم همین طوره مثلا شما چندین فصل و صفحه منتظر یک رویارویی یا یک اتفاق بزرگید. و وقتی نوبت به پردازش اون مسئله میرسه  تو کمتر از یک صفحه جمع میشه و به مسخره ترین شکل ممکن تموم میشه.
این کتاب هیچ کدوم از انتظار هاتونو براورده نمیکنه. شخصیت ها فقط آوازه خفنی دارن ولی درواقعیت سطل زبالن. ( مثل انگشت خاکی.) هیچ خطری شخصیت هارو تهدید نمیکنه. هیچ اتفاق خاصی نمی افته. و کلا هیچی هیچی هیچی.
حتی خوب تموم هم نمیشه. شخصیت هارو خوب نمیکشه. جادوش حد و مرز نداره.🫠

🟥سوم: هیچ خطری تهدید نمیکرد شخصیت هارو. کلا تا آخر کتاب یکی یه تیر خورد و کلا همین. شخصیت ها هیچی شون نمیشد. تو هر مخمصه و خطری هم می افتادن به راحتی و به شکل خیلی مسخره ای فرار میکردن. همیشه خدا فرار میکردن. حتی یه زخمم برنمی داشتن که بگی اقا باز یه خطری هست که اینا زخم بردارن. انگار نویسنده میترسید آسیب بزنه به شخصیت هاش. خیلی هم میترسید. حتی یک شخصیت هم که کشت دوباره زندش کرد.😐 وقتی مرد گفتم خب خوبه حداقل میتونه یکی رو بکشه و اینطور حرف ها ولی چند صفحه بعد مسئله زنده کردنش مطرح شد که گفتم نه بابا از این نویسنده همچین کاری بر نمیاد.😮‍💨

🟥چهارم: جادو بی حد و مرزی داشت. شخصیت میتونستن باهاش بسازن. شخصیت میتونستن باهاش زنده کنن. میتونستن درمان کنن. میتونستن از دنیایی به دنیا دیگر تلپورت کنن. و هر کاری که فکرشو بکنی. برای همین میگم که هیچ خطری تهدیدشون نمیکرد. چون مسئله جادو بی حد و مرز به این قضیه بیشتر دامن میزد.😩

🟥پنجم: پیش روی کندی داشت به خاطر داشتن چند خط داستانی. اوایلش واقعا جذاب بود ولی بعدش نه. چون یکسری فصل ها نبودشونم هیچ اهمیتی نداشت. فصل های الینور خیلی تو مخ بود و مسخره و نبودشون هیچ فرقی نداشت. تو یکسری فصل ها فقط به توصیف و احساسات و افکار شخصیت ها میپرداخت و اصلا داستان رو پیش نمی‌برد. به خودت میومدی میدیدی که صد صفحه خوندی بدون هیچ پیش روی داستانی. و فقط به پیرنگ های فرعی و چیزایی که مهم نبود میپرداخت و خط داستانی اصلی این وسط گم شده بود.

ولی یکسری نکات مثبتم داشت مثل اینکه یکسری شخصیت ها واقعا جذاب بودن مثل انگشت خاکی و چند نفر از دوره‌گرد ها. ولی باز خوب انتظاراتمو برآورده نکردن ولی باز چون منتظر بودی خودشونو نشون بدن یه تعلیقی ایجاد میشد که باز میگم خوب جعمش نمیکرد. فضا کتاب خیلی عالی بود و حال و هوای خوبی داشت. اون جنگل ها، اون موجوداتی که داشت، توصیفات بو ها و رنگ ها و کلا توصیفات خیلی عالی داشت که غرق شون میشدی. و دیگه هیچ نکته دیگه ای به ذهنم نمیاد. معلوم نیست جلد سوم رو به زودی بخونم ولی میخونم که ببینم چجوری میخواد جلد سوم رو گند بزن... چیزه یعنی اینکه جلد سوم رو تموم کنه.😊

🟥من خوندم تا شما نخونید.🟥


      
513

23

(0/1000)

نظرات

 راستش مخالفم، من هیچ کدوم از این حس‌هایی که شما داشتید را تجربه نکردم.
اتفاقا عاشق این جادوی بی حد و مرزش شدم. 
خلاصه ۱۸۰ درجه زاویه‌مون فرق داره...
1

2

joiboy

1403/8/28

خب منطقیه چون سلیقه ایه ولی خب اینا ایراداتی بود که واقعا بهش وارد بود. 

1

چه قدر  این تصویر از تصویر ذهنی من دوره... 
فن‌آرته؟!(معادل خوب فارسی ندارم براش، کسی پیشنهادی داره)
3

1

joiboy

1403/8/28

اره فن ارته. 

2

مثلا میشه گفت متن نگاره 

1

ممنون، به نظر باید بخش فن رو هم در نظر بگیریم ولی خیلی خوب بود...👏👏
@sara_khanoom 

1

مطمئن هستید که خر سه جلد رو خوندید؟ چون مهمترین شخصیت داستان که توانایی بردن شخصیت هارو داره همون اول که وارد دنیای کتاب می شه به شدت آسیب می بینه.
1

1

joiboy

1403/8/29

غیر از اون دیگه هیچی...
نه تا جلد دوم خوندم. 

0

 معمولا یه مجموعه فراز و نشیب های داره ممکنه جلد سه دوباره این مجموعه رو به اوجش برسونه  
1

1

joiboy

1403/8/30

فکر نکنم بعد دو جلد بد اینطوری باشه، ولی در هر صورت من جلد سوم هم میخونم... 

1