یادداشت سامان
دیروز
2.7 ابوتراب خسروی نویسنده این رمان که از شاگردان برجسته هوشنگ گلشیری حساب میشه، برداشتی از تاریخ داره؛ و بر مبنای برداشتش یک سه گانه معنایی رو نوشته. او معتقده تاریخ ما در طول مسیرش درگیر سه مساله تقدس، فرقه گرایی و خرافه بوده و بر این باور، به ترتیب رمانهای افسار کاتبان، رود راوی و ملکان عذاب رو نوشته. رود راوی داستان فردی است به نام کیا از فرقه مفتاحیه که برای آموختن طب راهی هند میشه. اونجا بعد از دو سال ترک تحصیل میکنه و به فرقه مخالف مفتاحیه میپیونده.از طرفی عاشق فردی به نام گایتری میشه.او با عموش از طریق نامهنگاری در ارتباطه و اوضاع خودش رو به سمع و نظر او میرسونه. بعد از مدتی عمو در نامهای خواستار بازگشت کیا میشه. کیا میپذیره. پس از بازگشت تصمیم گرفته میشه که بخشیده بشه و در همین فرقه مفتاحیه مشغول به کار بشه، اما قبل از اون باید مراسم تسعیر روش انجام بشه تا این گناهش به زعم رهبر فرقه بخشیده بشه. مراسم تسعیر هم یک نوع مراسم شلاق زنی با آداب و رسوم خاص خودش بوده. در ادامه داستان ما سرنوشت کیا رو در این فرقه میخوانیم. یک بخش موازی هم وجود داره که کیا با مراجعه به کتب مرجع، تاریخ این فرقه رو میخونه و همانطور که میخونه مخاطب هم با این قسمت آشنا میشه. این بخش داستان که رجوع کیا به کتب مرجع هست از نثر سنگین و دشواری برخورداره که در قسمتی که توضیحاتی در مورد ساخت رصدخانه داده میشه این تکلف به اوج میرسه! به طور کلی رود راوی برای من اثر سخت خوانی بود. اینکه نویسنده بر مبنای یک برداشت و اندیشهای این رمان رو نوشته و یک فکر پشتش بوده ارزشمنده. آشنایی نویسنده به نثر کهن و استفاده از آن در آثارش هم نکتهایست قابل توجه. با توجه به اینکه اسفار کاتبان رو دوست داشتم، با میل زیادی این کتاب رو شروع کردم که میشه گفت خورد توذوقم! شباهت فرم روایت به اسفار کاتبان نمیتونم بگم حتما نکته منفی اما برای من کمی تو ذوق زننده بود.. اگر نویسنده از فرم دیگری برای داستانش استفاده میکرد بهتر بود. رود راوی 60-70 صفحه ابتداییاش برای من خیلی جذاب بود اما همین بود و هر چه گذشت این جذابیت کمرنگتر شد. انگار نویسنده هر چه داشت رو کرد و مابقی ادامه داستانی بود که آنچنان جذابیت و کشش(برای من) نداشت. گفتم که در قسمتهایی که کیا به کتب مرجع تاریخی رجوع میکنه نثر دشوار میشه.این دشواری در بخش ساخت رصدخانه برای من به نفهمیدن رسید و واقعا خیلی متوجه نشدم چی نوشته.از طرفی وجود این بخش در داستان رو اصلا درک نکردم.چه لزومی داشت این ماجرا در داستان ارائه بشه.با حذف این قسمت آیا به داستان خللی وارد میشه؟خیر..ریویوهای دوستان رو که میخوندم،دیدم این بخش مورد انتقاد برخی هم قرار گرفته بود. تو یک مستندی در مورد ابوتراب خسروی خود نویسنده داشت میگفت که مدت طولانی در مورد آشنایی با این بخش زمان صرف کرده.دستت درد نکنه آقای نویسنده که اثر رو از سر باز نکردی اما این تلاش زیادی که کردی، برای من خواننده با توجه به نامتجانس بودنش در اثر، قابل پذیرش و جذاب نبود. به نظرم زمانی که نثر داستان تغییر میکرد و کیا داشت کتب مرجع رو میخوند، فونت اثر به شکل مثلا ایتالیک در میاومد بهتر بود. غیر از ماجرای ساخت رصدخانه موارد دیگهای هم بود که من زیاد نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و یک جورایی دلیل پرداختن نویسنده بهش رو درک نکردم. مثلا وقتی برای اولین بار کیا به مریضخانه سر میزنه صفحات زیادی صرف این مساله میشه که میشد خلاصه تر این قسمت نوشته بشه. آخرین نکته اینو بگم که مراسم تسعیر که در ابتدای داستان روایت شد، خیلی خوب و جذاب بود و کمی منو یاد فضای روزگار دوزخی آقای ایاز "رضا براهنی" انداخت... رود راوی نتونست اون جذابیت اسفار کاتبان رو برای من تکرار کنه و اسفار از نظرم رمان درخشانتری بود. ملکان عذاب، آخرین قسمت این سه گانه رو هم خواهم خواند ولی نه به این زودیها.ملکان عذابی که کمتر از دو اثر قبلی ابوتراب، مورد توجه و تحسین خوانندگان قرار گرفته!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.