یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1403/6/31
در ستایش دیالوگنویس؛ دیالوگ و ماجرای روایت. 0- بازخوانی را باید به رسمیت شناخت. هیچ باز-خوانیای خوانش اول نیست. همواره تجربۀ خوانش مجدد رخدادی است نو، جدید است چون هیچ خوانندهای، خوانندۀ پیشین نمیماند و تغییر میکنیم. این یکی از معضلات بهخوان و گودریدز و رفقاست. اینجا «تعداد» کتابهای خوانده شده مهم است و چندبار خواندن کتابها شمارش نمیشوند. تقصیر اینجا با پلتفرم و نرمافزار نیست، شاید گریزی نباشد، ما نباید فکر کنیم که بالا بردن این عدد، بذاتِ دارای ارزش است. تجربۀ خواندن مهم است و این تعداد و عمق تجربههاست که مهم است؛ هر بازخوانی نیز تجربهای جدید. 1- این کتاب رو اوایل تیر خواندم. دلیل واضحی داشت. وقتی کتاب را خواندم، برایش مرور ننوشتم. برای کتابی مرور ننویسم، گویی آن کتاب را نخوانده ام؛ این شد که بازخوانیِ معطوف به مرورنویسی شد کاری که انجام دادم. در بازخوانی این اثر، که فاصلۀ کمی با خوانش نخستین آن داشت، پلات و ماوقع داستان برایم هویدا بود و این بار بیشتر از «مسیر لذت» بردم. «مسیر» در روایت میشوند «تکوین روایت». به جزئیات توجه کردم، به دیالوگ و روایت. چون در نمایشنامه بیش از هر چیزی دیالوگ است که در تکوین روایت کار میکند؛ این وجه تمایز مهمی برای نمایشنامه میتوان باشد. دیالوگ است و چیزی جز دیالوگ نیست. روایت به بیان در میآید و تنها راه ممکن برای به بیان درآمدن روایت، دیالوگ است. برای همین در این بازخوانی، دیالوگ و روایت اهمیت داشتند برایم. 2- مشهور است (پر بیراه هم نیست) که یک تمایز مهم بین نمایشنامه و متن داستانی (رمان و جز آن) این است که در نمایشنامه، خیلی از موضوعات تصریح نمیشوند (احتمالا اینجاست که دراماتورژ و کارگردان تئاتر اهمیت پیدا میکند). در نمایشنامه (بجز موقعیتهایی خاص) از درونیات شخصیتها چیزی نمیدانیم؛ با اینکه احتمال دارد چند بند، صفحه و حتی فصلی از اثری داستانی، به بیان تفکراتِ درونی شخصیت اختصاص داشته باشد. در نمایشنامه بجز شرح صحنۀ مختصر، بر خلافِ رمان، شخصیتسازیِ صریح نمیبینیم. در نمایشنامه، معمولا، باید روایتی را در حدود 70الی150 صفحه جمع کنیم. نمایش باید در 1ساعت تا نهایتا 3ساعت جمع شود. اما یک رمان میتوانند چند برابر یک نمایشنامۀ عادی باشد و برای همین بسیار جزئیات بیشتری داشته باشد. قطعا تفاوتهای دیگری را هم میتوان بر شمرد، اما هدفم از این تمایزگذاری، استرسگذاری بروی اهمیت دیالوگنویسی بود. در نمایشنامه، بارِ اغلب این کاستیهای ذاتی، به گردن دیالوگنویسی میافتد؛ باید دیالوگنویسی کار را در بیاورد. واضح است که دیالوگها و زبانِ شخصیتها در یک رمان نیز باید به بهترین نحو ممکن سامان بیابد، اما دیالوگنویسی برای نمایش در درجهای بسیار حساستر باید محل توجه باشد. حال، آیا میتوان به رابطۀ بین دیالوگ و روایت در نمایشنامه فکر کرد؟ تلاشی خواهم کرد. 3- مشخصا نویسندۀ «شبیه عشق»، آقای والنتین کراسناگوروف، از آن دسته نویسندههای نمایشی است که خیلی جزئیات را تعیین نمیکند (مقایسه کنید با تنسی ویلیامز که جزئیترین موارد میزانسن را هم تعیین میکند). کلِ نمایش هم 2نفر شخصیت دارد. یک زن و یک مرد. یعنی از لحاظ المانهای نمایشی و روایتی، این اثر تقریبا مینیمال و کم جزئیات است. قصدِ من از مینیمال بودن، کم بودن عناصر است؛ دو شخصیت، دو موقعیت و مکان، یک خط روایت و نه چیزی بیشتر. سادگی عناصر این اثر بسیار مهم است. این نیز موردی دیگر است که بارِ دیالوگ را سنگین میکند. اما دیالوگهای نوشته شده، از پس تمام این بارهای افزوده شده بر دوش خود برآمدند. چرا برآمدند؟ 4- شخصیتها (چه شخصیتهای داستانی و مُرَکَبی، چه مردمان واقعیِ گوشت و پوستدار) بایستی آنچنان که باید فردیت داشته باشند، رنگ جامعه هم داشته باشند؛ به بیان شخصیتپردازی، در عین اینکه ضدکلیشه باشند، عناصری را نیز از کلیشههای شخصیتی بگیرد. برای مثال، شخصیت یک پلیسِ خوشساخت علاوهبر اینکه باید فردیت داشته باشد (برای مثال یکسری ضعف داشته باشد و همیشه نمایندۀ پلیس عاری از رذیلت نباشد) باید عناصری را هم از تیپ بگیرد، برای نمونه عدالت برایش مهم باشد به هرحال. البته میتوان شخصیت پلیسی ساخت که تماما علیه تمام کلیشههای شخصیتی قد علم کند، ولی این شخصیتی است که خود را در ضدیت با کلیشه تعریف میکند و به بیانی ضدکلیشه است؛ بدیهی است همواره شخصیت ضدکلیشه خوب نیست، بسیاری از شخصیتهای به یادماندنی از قضا رنگی از کلیشه داشته اند. حال چرا باید در نمایشنامه (فرض گرفته ایم دیالوگ رکن اساسیِ نمایش است) توجه به شخصیتِ تیپ مهم باشد؟ بسیاری از عناصر شخصیت را باید تیپی که شخصیت در آن قرار دارد مشخص کند و نویسنده و خواننده با پیشفرض گرفتنِ این موارد به بقیۀ المانهای شخصیت توجه کنند (از جمله در دیالوگنویسی و تکهکلامها و چیزهایی از این دست). برای نمونه در همین نمایشنامه، آکادمسین بودن و محقق علومشناختی و روانشناسی بودنِ شخصیتِ مرد، مهم بود. برای نمونه، این تیپِ مشهوری است که روانشناسانی که گرایش به علومشناختی دارند، بسیاری امور را صرفا فیزیکی و تحت تاثیر عوامل فیزیولوژیکی و جز آن میدانند (فیزیکالیسم) و امور تفهمی و انسانی و امثال آن را نمیتوانند در جهاز هاضمۀ خود درک و فهم کنند. بخشهای مهمی از دیالوگهای این اثر و طنز و آیرونیاش، با توجه به کلیشه کار میکرد؛ کنایههایی که زن (که بسیار شاعرپیشه و غرق ادبیات بود) به این واسطه حوالۀ مرد میکرد. 5- دیالوگها چگونه میتوانند در نمایشنامه به سیر روایت کمک کنند؟ با فهمی که از این نمایشنامه داشته ام سعی میکنم یک جواب محتمل به این پرسش بدهم (فرض گرفته ام که سوالی معتبر پرسیده ام. یعنی به هرحال دیالوگ را عاملی مهمی در روایتپردازیِ نمایشنامه میدانم). جواب: به واسطۀ شخصیت؛ روایت در نمایش، به واسطۀ شخصیت حرکت میکند. جواب بدیهی است و بعید است شخصیت در رمان و متن داستانی چنین کارکردی را نداشته باشد. اما چرا من تلاش میکنم نمایشنامه را متمایز کنم؟ چون راه بروز و ساخت شخصیت در نمایشنامه بر عهدۀ دیالوگ است. دیالوگ و موقعیتهای دیالوگی شخصیت را برمیسازند. پس جملۀ کاملتر این است: روایت در نمایش، به واسطۀ شخصیتهای دیالوگساخته، حرکت میکند. مرحله بعد این است که با طلب کمک از این نمایشنامه، شبیه عشق، نشان بدهم چرا این اثر به نظرم نمونهای خوب برای شخصیتهای دیالوگساختۀ روایتپرداز است! وسطنوشت: پلات داستان از این قرار است: یک مرد و یک زن در رستورانِ هتلی، همکلام هم میشوند (اینکه چه کسی بحث را آغاز میکند مهم است؛ زن.). مرد استاد دانشگاهی است که چند روزی میهمان دانشگاهی بوده است برای یک کنگرۀ علمی و زن شخصیتی گنگ و رازآلودتر دارد (درپایان افشایی داریم). مرد امتناع میکند و زن اصرار. تمام نمایش با دیالوگهای پینگپنگی، این رابطۀ «متقابل» را میبینیم. در ادامه هم تغییر مکان داریم و شخصیتها به اتاق هتل میروند و روایت پیش میرود (به همین سادگی). در نمایش رگههایی جدی از بحث حقوق زنان و قوانین برساختۀ اجتماعی هست و این مورد هم در روایت بسیار مهم است. 6- یکی از کارکردهای مهم در دیالوگ، بحث افشای اطلاعات است (چه افشای اطلاعات برای شخصیتهای درونِ داستان، چه مخاطبهای اثر). در این اثر، شاعرانگی، آیرونیک، دوپهلو و رازآلود حرف زدن شخصیتِ زن، در افشای اطلاعات مهم آخر اثر اهمیت داشت. خلاصه یعنی زن با شعر و شاعری، به گنگ بودن شخصیتِ خود تاکید داشت. توضیح میدهم. معمولا رو کردن یک آس در پایان روایت میتواند جذاب باشد. مثال ضعیفش همون بحث برادرکشیِ معروف فیلم هندی است؛ یعنی در سکانس آخرعمرانخان وقتی که دارد جان میدهد، به شاهرخخان بگه: «برادر، چرا چنین کردی با برادر؟». اشکها و فریادهای شاهرخخان، دور شدن دوربین و لانگشات شدن قاب و محو شدن صدای فریادها و تیراندازی، سکانس آخر اثر خواهد بود. با چنین افشاها و آسهایی کار ندارم (نمونهای دیگر مُردنِ شخصیت اصلی در اتفاقی و از خواب پریدن شخصیت است. از خواب پریدن و فهمیدنِ این مورد که همهاش خواب بوده است!). منظورم پلات توئیست (پیچش داستانی)های استخواندار است؛ آنهایی که نفس عمیق میطلبد، اشک میطلبد، زلزدن به دیوار میطلبد. البته برخی افشای اطلاعاتها، صرفا افشای اطلاعاتی اند که رفتارِ پیشین شخصیت را منطقی میکند. این مورد آخر در این نمایش کار کرد. در اواخر روایت (اسپویل نیست واقعا، اگه خیلی حساسی: Spoiler ALERT)، زن اطلاعاتی را از گذشتۀ خود گفت که منطقی کرد رفتارهای پیشینش را. یعنی دیالوگها، عطشِ این افشای اطلاعات را به جان خواننده انداخته بود. (از این به بعد، اگه احتمال میدی که میخوای نمایشنامه رو بخونی، نخون که اسپویل هست) 7- زن به سراغ مرد میرود و تلاش میکند نظر مرد را نسبت به خود جلب کند. اینجا ضمیرِ «شما» که در گفتوگوهای روزمرۀ نشانی از عدم علاقه و راحتیِ طرفین است، بسیار مهم است (خودِ نمایشنامه هم رویش تاکید دارد). شخصیتها همدیگر را شما خطاب میکنند. نقطۀ عطف نمایش جایی بود که «شما» به «تو» شکست. یعنی عنصری تماما دیالوگپایه و گزارهای، تاثیری در سیر روایت داشت و نقطۀ عطف اثر بود. مورد دیگر تاکید روی اشیاء است. معمولا در سینما و جهان تصویر ،تاکید روی اشیاء خیلی واضح است. فرض کن شخصیتی که از آن ساعت جیبیهای مشهور دارد. در فیلم چندباری به ساعت نگاه کند، دوربین در نمای بسته چندباری ساعت و صدای تیکتاک را بولد کند. شخصیت زمانشناس است. اما یکروز از سر خشم از تمردِ فرزندش، عنان زمان را از کف میدهند و چند دقیقه دیر به سمت محل کارش در کتابخانه (کتابدار است) راه میافتد. به کتابخانه که میرسد مثل همیشه سراغ نظم دادن به قفسهها میرود. خشمگین است و به ناگهان گربهای از پنجره به داخل میپرد و تعادل پیرمرد بهم میخورد. از ارتفاع سقوط میکند و با ساعتی شکسته در کنار خود، جان میدهد (طبیعتا تصویر اختتامیه هم یک نمای بستۀ از ساعت ترکِ خوردۀ از حرکت ایستاده است). تاکید تصویر، شخصیتسازی و روایت بروی زمان و نظم بود که یک بینظمی در زمان، باعث مرگ شد (احتمالا نتیجۀ اخلاقی داستان وقتشناسی و مهربانی با فرزند است!). این وسط ساخت یک آیکون از زمانشناسی که ساعت است میتواند جذاب و مفید باشد (البته میتوان بسیار هم بد اجرا شود). بریم سر این نمایشنامه. تاکیدی بسیار این نمایشنامه روی شامپاین و اینجور چیزها داشت و اینکه سفارش داده نمیشود، نیت به سفارشِ نوشیدنی توسط مرد هست، فراموش میکند، به اتاق میروند و آنجا حین ترسیدن مرد (چقدر طبیعی و خوب بود)، کادریِ هتل یک شیشه شامپاین میآورد. این وسط اتفاقهایی میافتد که شامپاین خورده نمیشود. مرد میرود و جدا میشود. از صحنه خارج میشود (احتمالا) و در خطهای پایانیِ نمایش، مرد پشیمان میشود و بر میگردد. به پیشنهاد یک لیوان شامپاین باز سر صحبت را باز میکند (یعنی خلاصه یک شی مورد استرس قرار میگیرد و در پایان یک کارکرد روایی خواهد داشت). البته دیالوگنویسیِ این اثر نیز در تاکید روی این شی اهمیت داشت. مشخصا این توجه در دیالوگنویسی که وقتی شخصیتها در نبودِ شخصیت دیگر کاری را میکنند، نباید شخصیتِ ناآگاه آگاه باشد (!) (این بدیهی رو هم حتی خیلیها حواسشون بهش نیست واقعا!). 8- از نویسندۀ خیلی چیزی پیدا نکردم. کتابهایش در گودریدز و اینترنت خیلی مشهور نبود. ولی به اذعان مترجم، تا کنون حدود 800 اجرا از متنهایش روی صحنه رفته است (شاید من خوب جستوجو نکرده باشم). ولی به هرحال برایم جالب بود که چنین نویسندۀ به نظرم خوبی، خیلی به عنوان نویسنده گویی مورد توجه نیست! (گفتم، محتمله من نچرخیده باشم). اینم تلاشِ ما. باشد که مقبول افتد!
(0/1000)
نظرات
1403/7/1
خیلی لطف دارید. امیدوارم مفید هم باشه و خیلی حرف بیربط نزده باشم. خلاصه لطف میکنید که میخوانید🙏
0
1403/7/1
خب بالاخره خوندنش تموم شد، یادداشتهای شما رو بیشتر از سر تحلیل میخونم( خیلی به دقت موشکافی میکنید کتاب رو) و با وجود لو رفتن داستان تصمیم به خوندن این کتاب( شایدم نمایشنامه) کرفتم. @SAH.Hashemi04
1
1403/7/1
خیلی لطف دارید🙏 اگر هم نقد و نظری داشتید هم بگید بیش از پیش لطف خواهید کرد. خلاصه تشکر. @FereshtehSAJJADIFAR
0
1403/7/1
1