یادداشت سیده زینب موسوی

The Poppy War
اینقدر فکر
        اینقدر فکرهای مختلفی در مورد این مجموعه تو ذهنم چرخ می‌خورد که نوشتن در موردش واقعا سخت بود، طوری که امروز، برای اینکه ببینم تهش واقعا چه حسی بهش داشتم، فقط بیش از یک ساعت نشستم اتفاقات داستان رو با خودم مرور کردم...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

شخصیت اصلی داستان یه دختر نوجوون یتیمه به اسم رین، که برای فرار از ازدواجی که مادرخونده‌ش می‌خواد بهش تحمیل کنه تصمیم می‌گیره هر طوری هست تو امتحان ورودی بهترین مدرسهٔ نظامی کشور قبول بشه، جایی که اصولا مختص نجیب‌زاده‌های زیبای شماله، نه یه رعیت تیره‌پوست جنوبی. 
ورود به این مدرسهٔ نظامی پای رین رو به یه دنیای جدید باز می‌کنه، دنیای خدایان بی‌رحم و جنگ و خیانت...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب در واقع جلد اول از یه مجموعهٔ سه جلدیه، به ترتیب: جنگ تریاک، جمهوری اژدها و خدای آتش.

من اینجا مجموعه رو به صورت کلی بررسی می‌کنم و چیزی از داستان رو لو نمی‌دم.

اسم کشورها تو این مجموعه‌ من‌درآوردیه ولی ماجرا در واقع در بستر اتفاقات واقعی تاریخی رخ می‌ده و برای همین میشه بهش عنوان فانتزی تاریخی داد. نیکان در واقع همون چینه، موجن همون ژاپن و هسپریا همون بریتانیا، و تعارض این سه کشور در جریان جنگ تریاک زمینهٔ اصلی داستان رو شکل می‌ده.

داستان جلد اول خیلی معمولی شروع میشه و تا مدت‌ها خبری از عناصر فانتزی نیست.
ولی از یه جایی به بعد ورق کاملا برمی‌گرده و با ورود نیروهای فراطبیعی همه چیز عوض میشه...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

جنگ محور اصلی داستانه.
و فکر نمی‌کنم قبل از این کتاب با چنین تصویری از جنگ مواجه شده باشم.
اینجا خبری از رمانتیک‌سازی جنگ نیست.
کوانگ ابایی از توصیف صحنه‌های مشمئزکننده نداره، دست و پای بریده و دل و روده‌های بیرون‌ریخته لطیف‌ترین صحنه‌هایی هستن که تو این جنگ‌ها می‌تونید ببینید!
میزان خشونت در مجموع به حدی بود که بارها از خودم می‌پرسیدم مشکلتون چیه جدا؟! چطور می‌تونید اینقدر وحشی باشید؟ 
یه بعد مهم دیگه از جنگ هم بحث‌های راهبردی و لجستیکه، تأمین غذا و اسلحه برای یه ارتش، حرکت از نقطه‌ای به نقطهٔ دیگه و کلی از جزئیاتی که تو رمان‌ها و حتی کتاب‌های غیر داستانی جنگی کمتر بهش پرداخته میشه اینجا اومده.
مهم‌تر از همه شرح جزئی بلاییه که یه جنگ طولانی گسترده می‌تونه سر میلیون‌ها آدم بیاره...

من این تیکه‌ها رو با وجود حال‌بهم‌زن بودنشون دوست داشتم چون نشون می‌داد پیروزی در جنگ و بعد حفظ این پیروزی و ادراهٔ سرزمینی که به چنگ میاری فقط به زور بازو و اینکه کی می‌تونه قشنگ‌تر شمشیر بزنه و بهتر تیر بندازه نیست...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

یه بخش مهم دیگهٔ این مجموعه هم پرداختن به جنبه‌های استعمارگری بریتانیاست. کوانگ اینجاها رو هم خیلی خوب نوشته، طوری که نمی‌تونی این تیکه‌ها رو بخونی و اون نفرت تاریخی از این سفیدپوست‌های خودبرتربین توی وجودت زبونه نکشه. ادامهٔ همین رویکرد رو میشه تو کتاب بعدیش یعنی بابل هم دید.

یه نکتهٔ مهم و جالب تو این تیکه‌ها مقایسهٔ الهیات چندخدایی مردم بومی (چینی‌ها) با الهیات تک‌خدایی استعمارگرها (بریتانیایی‌ها)ست. این بخش‌ها فکرم رو خیلی درگیر می‌کرد. 
چون اولا کوانگ توصیفات این الهیات چندخدایی و کلا عالم ارواح (spirit world) رو یه طور مسحورکننده‌ای نوشته، اینجاها انگار قلمش یه جریان خاصی پیدا می‌کنه، طوری که تفاوتش با قسمت‌های مادی داستان برام محسوس بود.
و دوما استدلال‌های یگانه‌پرستان استعمارگر در اثبات خداشون اصولا بسیار به استدلال‌های ما نزدیک بود. جای تعجب هم نداره، چون ریشهٔ مسیحیت و اسلام یکیه. 
به هر حال، استفاده از این آیین برای استعمارگری و استثمار و به بردگی کشیدن ملت‌های دیگه واقعا آزاردهنده بود...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

من شخصیت اصلی رو اصلا دوست نداشتم... در موردش توضیح نمی‌دم چون ممکنه داستان رو لو بده.
در این حد میگم که شما اینجا به ندرت با کسی که واقعا «آدم» باشه مواجه میشی! هیچ‌کس انگار هیچ کد اخلاقی مشخصی نداره و هر آن چیزی که در دشمنش محکوم می‌کنه به مراتب بدتر از خودش هم سرمی‌زنه. 
کلا هم اینقدر کوانگ همه چیز رو می‌چرخونه که دیدت در مورد شخصیت‌ها دائم عوض میشه (کلا فقط یه نفر بود که با قاطعیت می‌تونم بگم واقعا انسان بود و من واقعا دوستش داشتم...).
خود شخصیت اصلی به نظرم مجموعه‌ای از رفتارها و افکار متناقض بود که من بخشی از این تناقض‌ها رو ناشی از ضعف شخصیت‌پردازی نویسنده می‌دونم.

ولی پایان‌بندی کتاب طوری بود که اصلا انتظارش رو نداشتم و به نظرم بهتر از این نمی‌شد جمعش کرد...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

برای مقایسهٔ ترجمه هم از دوستم خواستم عکس یکی از فصل‌های جلد اول رو برام بفرسته که به نظرم قشنگ‌ترین بخش این جلد و یکی از قشنگ‌ترین‌های کتاب بود.
این تیکه‌ها رو با متن اصلی مقایسه کردم و از ترجمه‌ش جدا راضی بودم و اشکالی ندیدم. بنابراین، حس می‌کنم باقی کتاب هم باید به همین خوبی ترجمه شده باشه. 

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

در نهایت اینکه این از اون کتاب‌ها و مجموعه‌هایی بود که ذهنم رو واقعا درگیر کرد، این رو میشه از تعداد زیاد یادداشت‌هایی در حین مطالعه برداشتم فهمید. نکات مثبت زیادی داشت ولی بعضی جاها سیر شخصیت‌ها و وقایع چفت و بست درستی نداشتن و مشکلاتی که با شخصیت‌ها داشتم باعث شد نتونم امتیازی بالاتر از ۳/۵ به کل مجموعه بدم...
      
497

31

(0/1000)

نظرات

مرسی  از توضیحاتت ادمو ترغیب می‌کنی به خوندنش

1

زینب جان من اما بیشترین همزاد پنداری رو با شخصیت رین داشتم، رفتار متناقضش رو درک میکنم و با توجه به زندگی که داشته بیشترین حق رو بهش میدم. وقتی که خودمو جای اون میذاشتم تازه میگفتم بابا من بدتر از این رفتار می کردم.
9

0

ببین اصلا بحث این نیست که این آدم تو زندگیش سختی کشیده یا نه.
اول اینکه کیتای هم یه مقدار زیادی از این سختی‌ها رو کشیده بود (فراموش نکن که کیتای گولین‌نیس رو به چشم دیده بود) ولی اصلا مثل رین نبود. در نتیجه این اصلا توجیه خوبی نیست که بگیم چون سختی کشیده حق داره هر طوری رفتار کنه و نمیشه همه رفتارهاش رو به پای سختی کشیدنش بذاریم! حتی التان هم به اندازه که بلکه بسیار بیشتر از رین سختی کشیده بود و باز رفتارش مثل رین نبود! 

1

دوم اینکه بحث من اینجا وجود تناقضه که متأسفانه نمی‌تونم بدون آوردن مثال توضیحش بدم. یعنی مثلا من این مشکل رو با نژا نداشتم، تکلیفش با خودش مشخص بود (حالا باید تا آخر بخونی، الان خیلی در موردش قضاوت نکن). ولی رین اصلا معلوم نبود با خودش چند چنده، نمیشه که تو تو یه لحظه عین دیوونه‌ها از کشتن لذت ببری و بعد دو دقیقه بعد بگی وای چقدر فلانی بده که زده متحد خودش رو کشته! یعنی دقیقا و رسما عیییییین کارایی که خودش انجام می‌داد و اذعان داشت که خودش هم انجام میده رو تو بقیه یه لحظه بد می‌دونست و لحظه دیگه نه! یعنی قشنگ من یه حالت تناقض توش می‌دیدم، یعنی موقع خوندن یه ناپیوستگی تو این شخصیت می‌دیدم که به نظرم ربطی به «عدم تعادل روحی» نداشت و به خاطر ضعف شخصیت‌پردازی بود (این حالت تو جلد سوم به نظرم خیلی بیشتر شده بود). 

1

کلا هم خیلی با این حالت لذت بردنش از کشتن و قدرت مشکل داشتم، یه وقت هست تو با یه دشمن داری می‌جنگی خب می‌کشیش دیگه چاره‌ای نیست، یه وقت هست عین روانی‌های سادیستیک از سوزوندنش لذت می‌بری! اونم نه فقط موجنی‌ها! بلکه هم‌وطن‌های خودت! 
مثلا من می‌تونستم تا حدی اون تصمیمش آخر جلد یک رو درک کنم (خیلی باهاش مشکل داشتم ولی با توجه به اون حالت روحی که داشت و تحت تأثیر ققنوس بودن می‌گفتم حالا باشه فعلا کاری نداریم ببینیم در آینده چه می‌کنی)، بعدم نشون داد تا حدی پشیمون شده و وقتی کسی بهش می‌گفته اووووون همه زن و بچه چه گناهی داشتن جوابی نداشت بده، بعد دو دقیقه بعد باز می‌گفت اگه بازم همچین فرصتی پیدا می‌کردم همین کارو می‌کردم 😑😑😑 خب این یعنی چی واقعا؟! چه مقداری از سختی کشیدن به تو همچین حقی می‌ده؟!!! 
کلا گفتم دیگه اینا هیچ‌کدوم (غیر از کیتای عزیزم 🤧) هیییییچ گونه کد اخلاقی‌ای نداشتن!!! این واقعا خیلی خطرناکه که آدم هررر کاری رو برای خودش مجاز بدونه.... 

1