یادداشت زهرا سادات رضایی
1403/6/18 - 16:58

"ناکدبانو" رو که میخریدم یه تازه مامان کم سن و سال و بی تجربه بودم. وقتی چشمم خورد به عنوانش با خودم گفتم چقدر ممکنه وصف حالم باشه. یک جورایی هم بود و هم نبود.
من مثل سامانتا نبودم. اما درکش کردم. سامانتا یکی از وکلای شرکت کارتر اسپینکه. تمام روز کار میکنه. فکر و ذکرش فقط سهام دار شدن هست و کار و کار و کار. اون برای خودش وقتی نداره، حتی روز تولدش.
تا اینکه به خاطر یه اشتباه اخراج میشه و به طرز عجیبی، سر از خونه "گایگرها " در میاره. اونجا مجبور میشه کارهای خونه رو انجام بده و آشپزی! چیزی که به عمرش انجام نداده...
نتیجهایی که سوفی با کتابش میخواست بگه برای من واضح بود، چیزی که خودم الان تو وجودم دارمش. اونم آرامشِ ایجاد تعادل بین کار و زندگیه. چیزی که میشه با اولویت قرار دادن مهمترین چیزهای زندگیمون بهش برسیم. خوشحالم که این کتابو خوندم. سامانتا عاقبت بخیر شد.
منم که مدتهاست که دیگه یه مامان پر انرژی و با تجربهام^^ پس تشویقققق😁
باید بگم منم مثل دوستان از اغراقهای آخر داستان خیلی خوشم نیومد ولی چون عاشق پایان های خوشم خیلی اعتراض ندارم.
(0/1000)

زهرا سادات رضایی
1403/6/18 - 17:55
1