یادداشت LUNA MOONY
1403/9/16
4.2
257
«از رمان های ایرانی بدم میاد» پاسخ تکراری و قاطعانه ی هر دفعه ام بود . گفتند مگر تا به حال خوانده ای؟ خوانده بودم . پر از کلیشه ، تکراری و خسته کننده خوانده بودم ؛ اما اشتباه انتخاب کرده بودم خوانده بودم ؛ اما با دل و جان نخوانده بودم خوانده بودم؛ اما موضع گیری کرده بودم و حالا پشیمانم چه شد که پشیمان شدم؟ داستان مفصلی دارد... قبول داشتم که ادبیات فارسی دنیایی شیرین و بی حد و مرز دارد قبول داشتم که شاعران بسیار متبحری دارد قبول داشتم که هستند نویسندگان ایرانیی که قلمشان قوی است آنقدر که میشود در نوشته هایشان غوطهور شد قلمی آنچنان قوی که با خواند تک به تک کلمات تپش قلب میگرفتم از هیجانی که در وجودم ایجاد میشد با تمام وجود میخواستم گریه کنم قبول داشتم... اما موضوع چیز دیگری بود رمان ایرانی ! چیزی که مرا به وجد بیاورد . داستانی که من را محو خود کند. زندگی نامه و شرح حال نمیخواستم ؛ داستان میخواستم چیزی که به کمک آن بتوانم فرار کنم از چه ؟ از همه چیز ! از خود ، از افکار ، از دنیای خسته کننده ی بیرون باور داشتم که همچین رمانی پیدا نمیشود دوستانی برایم از « سمفونی مردگان »گفتند تا فهمیدم نویسنده اش ایرانیست ، خندیدم گفتم باشه میخوانم اما نخواندم ! چرا؟ خودم هم نمیدانم. و حال پشیمانم بارها از کنار « سمفونی مردگان» در صدها کتابفروشی گذشتم ولی نخریدمش چرا ؟ خودم هم نمیدانم . و حال خودم را سرزنش میکنم اما سرنوشت جور دیگری برایم نوشته شده بود و نمیشداز آن فرار کرد اگر خیابان انقلاب رفته باشید خوب میدانید که چه حال و هوایی دارد... رفته بودم تا چند جلد از کتاب هایی که نمیخواستم را با چند رمان عوض کنم فروشنده برایم هزینه ای معین کرد و گفت که به اندازه ی آن کتاب بردارم تا میتوانستم گشتم با کلی وسواس انتخاب کردم رمان هایی از نویسندگان معرف و قوی ؛ هر کتابی مرا راضی نمیکرد هنوز میتوانستم یک جلد دیگر بردارم اما چیزی که میخواستم را پیدا نمیکرد هر چه کتاب باقی مانده بود ژانر دلخواه من نبود و باز هم « سمفونی مردگان» به ناچار و با بیمیلی برش داشتم آمدم خانه و کتاب های جدیدم را در کتابخانه چیدم ؛ همه ی کتاب های جدیدم را بجز « سمفونی مردگان » ... حس نمیکرد مطعلق به من است از دستش عصبانی بودم بی دلیل! نمیدانم چرا؟ نخواندمش ، نخوادمش و نخواندمش ایام امتحانات بود . نمیتوانستم به سراغ کتاب های هیجانی بروم و از طرفی هم نمیتوانستم نخوانم... معتاد خواندن شده بودم... باید چیزی برای خواندن میبود... « سمفونی مردگان » در بالاترین قفسه ی کتابخانه ؛ جایی که اصلا دیده نشود و من بازهم به ناچار برش داشتم بازش کردم شروع کردم به خواندن جمله بود یا اقیانوس؟ من که نخواندمشان؛ من لابه لایشان غرق شدم پلک هم نمیزدم، نفس کشیدن یادم رفته بود و آیدین که چقدر شبیه من بود آیدای عزیزم و سورمه لینا... چه بر سر پدر آمد؟ اورهانی که توجه مادر را میخواست و یوسف ! یوسفی که بود اما چه فایده ؟ که میداند در میان همه به او چه گذشت؟ مهر و خشم ، عشق و کینه ، خضوع و طمع... بله ! این «سمفونی مرگان» بود نه فقط یک داستان؛ یک زندگی پر از مفهوم میگفتم « از رمان های ایرانی بدم میاد» ببخشید زود قضاوت کردم و حال خودم را سرزنش میکنم « سمفونی مردگان» دیدم را به طور کامل عوض کرد میخواهم همینجا از تمام نویسندگان رمان ایرانی معذرت خواهی کنم و به خصوص از اقای « عباس معروفی» شاید روزی من هم توانستم این مسیر را ادامه دهم
(0/1000)
نظرات
1403/9/17
حق داشتی که رمان ایرانی نخواندی و خوشحالم که سمفونی مردگان را خواندی... کلاغ ها مدام می گفتند برف برف 🌱
2
1403/9/17
سطح سمفونی از میانگین رمانهای ایرانی بالاتره. این یه تجربه خوب امیدوارم با انتخابهای خوب بعدی حفظ شه.
1
1403/9/19
این کتاب جوری با فرهنگ تاریخمون گره خورده که تنها جایی که داره تو قلب خوانندشه
1
LUNA MOONY
1403/9/19
0