یادداشت انسانی در جستجوی معنا؛
دیروز

بسم الله الرحمن الرحیم . و توی این ۲۱۰ روز که تقریبا از خوندن اولین جلد آنی شرلی میگذشت انقدر واقع بینانه داستانی ازین مجموعه نخونده بودم! . اگر اشتباه نکنم این کتاب روایتگر ۶ سال از زندگی آنی شرلی در روستای گلن سنت مری ، در خونهای به اسم اینگلسایده ، داستان ۷ سال بعد از کتابِ قبلی روایت میشه و آنی داره کمکم دل به روزمرگی ها میده و بخش های داستان بیشتر درمورد بچههای آنی و گیلبرته. . راستش قبل از خوندن ۲۰ صفحه اخر از این جلد راضی نبودم ، چون من دلباختهی آنی بودم ، ولی مونتگمری داشت از بچههاش برام میگفت. یچیزه حالبی که وجود داره و برام موقع خوندن کتابای مونتگمری به عادت تبدیل شده اینه که ، باید حداقل یه بار طی خوندن کتاب گریه کنم. ولی این جلد داشت نگرانم میکرد چون گریه نکردم و این یعنی داستان برام آنی شرلی سابق نیست ، اما ورق برگشت ، اونم توی صفحهی اخر. . و جملهای که خوندن این بود " والتر مانند کسی که از رازی سحرآمیز باخبر است در خواب لبخند میزد. ماه از میان میلههای پنجره سربی به بالشش میتابید و و سایه صلیبی را روی دیوار بالای سرش انداخته بود ؛ سالها بعد آنی آن تصویر را به یاد میآورد و میاندیشید که آن صلیب از آینده خبر میداده است ، از صلیبی بالای قبری در گوشهای از فرانسه. ولی آن شب این صلیب سایهای بیش نبود فقط یک... سایه." شاید این جمله برای شما هیچی نباشه ، ولی برای من کافی بود تا گریه کنم به حال آنی که سال ها بعد قراره این صحنه رو به یاد بیاره و والتری که نیست... ، و مشتاقانه منتظرم ببینم آیا این شرح حال از آنی سره قبره والتر توی جلدای بعد گفته میشه؟ و چجوری؟ چجوری از والتره مهربان ، شاعر دل میکنه؟ . بزارین ازین بگم که چرا ۲۰ صفحهی اخرو دوست داشتم و نظرمو نسبت به کل کتاب تغییر داد ، تو این صفحات به تنهایی از آنی گفته بود ، از زنی که روزگار به سنش افزوده بود و داشت به ورطهی روزمرگی میکشید ، گویی توی این صفحات من آنی تمام فصول رو میدیدم در گرینگیبلز ، آنی ردموند ، آنی ویندی پاپلرز و... . آقا بخونید این مجموعه رو ، اصلا یه بهاره و کتابای مونتگمری!
(0/1000)
حنا دروی
6 ساعت پیش
1