یادداشت سید مرتضی امیری
1402/6/3

اولش خون است، آخرش خون است و تمامش خون. خونی که عجیبن شده است با تمام زندگیمان، خون صلاحالدین ایوبی، خون برادران سوخته، خون مردِ خدا. مدتهاست که بیش از پیش به خون فکر میکنم، به جایگاهش، به نقشش. به آنکه اگر خونی برای ریخته شدن نبود صلاحالدین ایوبی چه میکرد؟ اگر خون نبود چگونه فتحها و جنگها و انقلابها معنی پیدا میکردند؟ اگر خونی برای ریخته شدن نبود انسان چه باید میکرد؟ خونخورده برای من یعنی شعری در وصف تاریخ و خون. یعنی هابیل و قابیل، یعنی اولین خونی که ریخته شد. یعنی امروز، یعنی همین حالا، یعنی خونی که در خاورمیانه میریزد. خونی که هرگز تمام نمیشود ریختنش. هنوز هم به طاهر فکر میکنم به سقوطش به آن سطری که نوشته بود: طاهر قبل فرو رفتن در آن گودی عظیم و پیش از آنکه کلاه سرخِ بافتنیاش از سرش جدا شود و بچسبد به شکبه توری پشت توربین و آنقدر بماند آنجا تا ذرهذره متلاشی شود، بیجان شد. هنوز هم به طاهر فکر میکنم به آخرین خون برادران سوخته. به آخرین قبر خالی. چند روز پیش دوباره سراغ خونخرده رفتم و مرورش کردم. هنوز هم تازه بود برایم. روح داشت. اولینبار سال کنکور خواندمش. تمام زمان خوابم را میگذاشتم که از خون بخوانم، خون برادران سوخته. یادم نمیرود که صفحات آخر بود. طاهر بود، عمو بود، خون بود و پایان بود که یک مرتبه کتاب را بستم و خیره شدم به دیوار. تصویر طاهر مقابل چشمانم بود. خون خورده خواندنش سخت است و شیرین. یکجور رویاروئی با حقیقتی است که میسوزاند رگهای انسان را و جاری میکند خون سرخِ تن را. دوباره میخوانمش و دوباره هم زمینگیر میکندم. دوباره قدم میگذارم در صفحات تاریخ. خونخورده تمام نمیشود، کنار نمیرود، فراموش نمیشود، محسن و برادران سوخته تا ابد زندهاند، نفس میکشند، روحاند. روحها.. باید درباره آنها هم نوشت...
(0/1000)
نظرات
1402/6/4
تحلیلی در یادداشتتان به چشم نمیخورد یا اینکه چرا به نظرتان رمان خوبیست. من که ایرادهای فاحشی در آن دیدم.
2
0
1402/6/4
به یادداشتم ذیل همین کتاب ارجاعتون میدم. اما خلاصه بگویم. کتاب پر از تکرار بیجای افعال و جملات است. پر از خرده روایت های نامرتبط است. مشخصا یزدانی خرم فقط می خواسته هرچه می بیند بگوید و در دام پرحرفی افتاده. چند ده صفحه را می شود بدون ضرر به بدنه روایت از رمان حذف کرد. خود قصه اصلی کتاب که روایت پنج برادر سوخته است هم بی منطقی های زیادی دارد. نثر کتاب هم که خودنمایانه است و کاربرد چندانی ندارد.
0
1402/6/4
بله نقد شما درباره استفاده از فعل و جابجایی اونها صحیحه. اما همونطور که اشاره کردم بخشی از فرم و سبک یزدانی خرم هست که اگر نوشتههاش رو بخونید متوجه میشید. نقد تون رو هم خوندم و تا حدودی به جا دونستمش. درباره پیرنگ و آوردن قصههایی که فرمودید (غیر مهم) حرف زیاد دارم. درواقع این جزئیات هستند که یک کلی رو میسازند و حضورشون شاید در قدم اول ساده و بیارزش جلوه کنه اما بسیار مهم هستند. یزدانی خرم به کلیتی که خلق میکنه کامل آگاه هست.
2
0
1402/6/5
دقیقا نکته همین است. رمان انسجام ندارد. پر از خرده قصه های رها شده است.
0
1402/6/5
من از یزدانی خرم هم یادداشت خوانده ام هم دو رمانِ سرخ سفید و خون خورده را. میدانم چجور مینویسد و اتفاقا جمله بندی بلاغي اش را بی دلیل و عبث میدانم. همچنین در زمینه سبک آدمی نیستم که رمان غیرخطی نخوانده باشم. رمان با خرده روایت هم خوانده ام اما بالاخره همه خرده روایت ها باید به نحوی به هم مربوط باشند و یا یک مفهوم واحد را به ذهن متبادر کنند. نمیشود منتقدان این رمان را با برچسبِ «رمان غیرخطی نخوانده» از دور خارج کرد.
0
1402/6/5
فکر نکنم به قدم تازه اشاره کرده باشم. اما اگر منظور سبک جدید یزدانی خرم هست باید بگم شجاعت این رو داشته که از فرم و چهارچوب امروز ادبیات فراتر بره و رسمالخط خودش رو داشته باشه دقیقا مثل رضا امیرخانی و از مسائلی حرف بزنه که خیلی نویسندهها به سمتش حرکت نمیکنن. خودش هم نگاه تازهای به تاریخ و اسلام داشته.
0
1402/6/5
پیامتون زیر نظر آقای بهروزنژاد رو دوباره بخونید متوجه میشید که اشاره کردید از امیرخانی اطلاعی ندارم چون به جز یک کتاب از او چیزی نخواندم. اما یزدانی خرم. راستش این صرفا نوع نگاه جدیدی میتواند باشد که در پردازش دچار شکستی بزرگ شده و سر و صدای دنیای تبلیغاتی امروز او را چنین پرآوازه کرده و الا نویسندهای است متوسط(و چه بسا ضعیف) از جهت ادبیات و سبک نوشتار و هر مبحث فنیای، یزدانی خرم نه تنها ابداعی انجام نداده، بلکه ناتوان بوده که از گذشتگان خودش پیروی کند(چنان که خودش ادعا دارد از آقای گلشیری و ابراهیم گلستان و دیگر نویسندگان فرمگرا در مسئله فرم داستان پیروی کرده. برای شنیدن ادعایشان ارجاعتان میدهم به مصاحبه ایشان در پادکست باشگاه کتابخوانی جمله)
0
1402/6/5
دنیای بازاریِ تبلیغات کتابهایی را به نام کتاب خوب به ما غالب که حتی ارزش خوانده شدن ندارند. امروز همه کتاب مردی به نام اوه را میخوانند و به به و چه چه میکنند ولی هیچ کدام نام جان چیور و کتابهایش را نشنیدهاند. همه کتاب پاییز فصل آخر سال است از نسیم مرعشی را شاهکار میدانند در حالی که به هرس او هیچ اشارهای نمیکنند. شرلوک هولمز و پوآرو را بهترین داستانهای کارآگاهی میدانند بدون آنکه از دشیل همت یا پاتریشیا های_اسمیت خوانده باشند. امروز هیچکس نام صمد طاهری را با تمام فابلیتهایش نشنیده. خدا ما را از دست تبلیغات بازار کتاب رها کند.
0
1402/6/14
چرا اتفاقا اینجا که زیادن ولی مثل جواب نمیدن. این بده :) من میتونم به میزان زیادی باهاشون حرف بزنم ولی خب وقتی جواب نمیدن نمیشه
0
1402/6/15
خب من هستم اینجا. گاه به گاهی یعنی میام. فضاش رو دوست دارم. هر حرفی بود در خدمتم :)))
0
1402/6/17
سلام خوبید، ببخشید من امکانش هست پیرامون نوشتن از شما چند تا سئوال بپرسم.. اما نه اینجا مثلا تلگرام اگه بتونید ممنون میشم :)
1
0
1402/6/17
سلام سلامتیدار. بله امکانش هست. آیدی اینستاگرامم همینه. اونجا پیام بده.
0
1402/6/17
مچکرم. متاسفانه من اینستاگرامم رو دیگه ازش استفاده نمیکنم... ولی تلگرامم در دسترسه.. اونجا پیام بدم؟
1
0
سید مرتضی امیری
1402/6/4
0