یادداشت آگاتا هولمز

        آدمیزاد در امید پرسه می‌زند.
در غرورش دست و پامی‌زند.
اما هیچگاه به انتظار مرگ نمی‌نشیند.
با غرور درد می‌کشد اما به مرگ فکر نمی‌کند.
اما مرگ روزی خواهد آمد و او، امید دارد که از ان بگریزد.
مرگ ایوان ایلیچ یک تراژدی زندگی بود.
یک تراژدی تاریک و دست نیافتنی.
مرگ را همه می‌چشند، تنها چیز عدالت وار دنیا همین است.
اما آیا من و شما بعد خواندن این کتاب، مرگ را در انتظار خود می‌بینیم؟ در حالی که نشسته و به ما می‌خندد؟


      
116

21

(0/1000)

نظرات

=)))

0

عجب عدالت قریبی 

0