یادداشت فرشته سجادی فر

بسم الله ا
        بسم الله الرحمن الرحیم

ابتذال شاید کلمه سنگینی باشه اما بعد از کلی فکر کردن تنها کلمه ی بود که به نظرم می تونست این کتاب رو به خوبی توصیف کنه.
من با مارگارت اتوود آشنای دیرینه اما ناصمیمی ام. امکان نداره پا توی کتابفروشی بزارم و چشمم دنبال اسم آشناش نگرده و با یکی دوتا کتاب از اتوود اونجا رو ترک نکنم، هر چند ناراضی .
اما چرا زن خوراکی؟
زن خوراکی اولین رمان مارگارت اتووده و اولین های همیشه بهترین ها نیستند و این جمله به خوبی از پس شرح این کتاب بر میاد.
پن یک:در طول کتاب خبری از مادری کردن درست حسابی یا حتی درنظر گرفتن اون بچه ها به عنوان انسان نیست. کلارا مادر داستان رو می بینیم که بچه هاش رو به خوک و کرم توصیف و صدا میکنه و کسی مخالفتی با این مسئله نداره.
پن دو:لن و پیتر شخصیت های مرد داستان ما ، از ازدواج بیزار ان . البته پیتر بعدا نظرش عوض میشه اما لن تا اخر داستان بر عقیده اش می مونه، شاهد این هستیم که با دخترای کم سن و سال ارتباط میگیره و بعد ولشون میکنه و حتی برای اینکه دست اونا بهش نرسه از کشوری به کشور دیگه سفر کرد. بیزاری اون از بچه ها و نوزادان به خاطره وحشتناکی در بچگی بر میگرده که مادرش مسببش بوده( زن تو یه جو عقل نداشتی توی سرت یعنی؟)
پن سه: ماریان زنی عاقل توصیف میشه اما اصلا از این خبرا نیست و شاهد تکانشگری های متعددش هستیم.
پن چهار: زن خوراکی؟ مارین در بخش دوم کتاب به بعد کم کم دست از غذا خوردن میکشه و یکی از دلایلش خاطره ای بود که لن از کودکیش فاش کرد . به قدری اوضاعش بهم ریخت که حتی یک لیوان اب هم به نظرش خطرناک میومد اما نگران نباشید، اخر داستان به شکل معجزه اسای به حالت اولش بر میگرده( خدمات جادوگری اتوود )
پن پنجم: من به این کتاب نیم ستاره میدم اگه میشد کلا ستاره ندم خوشحال تر میشد.
از اینجا به بعد میخوام داستان رو لو بدم ، بخونید یا نه به عهده خودتونه.



در زن خوراکی ما با چه چیز رو به رو و دیگر هستیم؟
دو زن با دیدگاهای کاملا متفاوت اما سازگار با هم. ماریان دختری که ناظر تمامی اتفاقات داستانه و اراده دیگران بر رفتار اون کنترل داره و جالب اینجاست که اون هیچ مشکلی با این کنترل نامحسوس نداره. 
اینزلی دختر سر به هوا و درگیر با نظریات انسان شناسانه که خانواده و ازدواج و بچه داری رو چیزی عبث می دونه اما یک شب که همراه ماریان به خونه دوستش کلارا میرن و نوزاد کلارا رو بغل میکنه تصمیم عجیبی میگیره.
_ ماریان من میخوام بچه دار بشم.
ماریان شوک از چیزی که شنیده بود سعی کرد اینزلی رو متقاعد کنه دست از این فکر برداره اما اینزلی ماریان رو پس زد و بهش فهموند که چیزی بارش نیست و فقط باید بشینه و منتظر نتیجه باشه.
ماریان دلخور عقب کشید، اون کارها و مشغولیت های خودش رو داشت و مهم تر از همه پیتر. معشوقی که رابطه اونها باهم زیاد شفاف نبود و ماریان نمی دونست دقیقا چه عنوانی داره. 
پیتر مردیه که از ازدواج به شدت متنفر بود و اون رو یک بیماری لاعلاج می دونست . وقتی اخرین دوستش هم ازدواج کرد احساس بیچارگی بهش دست داد و ماریان برای دلداری دادن بهش کنارش بود تا اینکه پیتر اون رو غافلگیر کرد.
_ ماریان بیا ازدواج کنیم.
ایا این چیزی بود که زندگی ماریان رو عوض کرد؟ اصلا چه ربطی به خوراکی داره این اتفاقات؟ صبر کنید دوستان، مونده هنوز.
چیزی که زندگی اروم و یکنواخت ماریان رو بهم زد مردی به اسم دانکن بود. دانکن دانشجوی ارشد ادبیات بود، پسر لاغر که به سختی میشد فهمید یک مرد بالغه. دانکن به وضوح مرد خودشیفته ای بود و ماریان رو مجبور میکرد پا به پای افکار و افعالش پیش بره و ماریان هیچ مشکلی با این مسئله نداشت!
اینجای داستان دچار تناقض میشیم.مگه ماریان زنی عاقل با چهارچوب های اخلاق مدارانه نبود؟ پس چطوره که مثل یه دختر دبیرستانی وابسته نامزدش رو می پیچونه تا به دیدن پسری بره که بارها بهش گفته علاقه ای بهش نداره و فقط یه جایگزینه. ماریان هیچ وقت از خودش نپرسید جایگزین چی ، اون فقط به حرفهای دانکن عمل میکرد.
 اینزلی بالاخره تونست کسی رو پیدا کنه که باهاش تصمیمش رو عمل کنه اونم کسی نبود جز لن ، دوست قدیمی ماریان. مردی که مشهور به داشتن روابط با دختران کم سن و ساله و اینزلی با اغفال اون تونست باردار بشه.تازه بانو اصلا نیازی نمی دید بچش پدر داشته باشه و فکر میکرد خودش یه تنه کافیه تا اونجای که با این حقیقت مواجه میشه که پسرش نیاز به یه پدر قوی داره وگرنه در اینده همجنسگرا میشه و تازه اینجا بانو به خودش میاد و میره اویزون لن میشه که بیا بابای بچت شو گردن بگیر.
حالا بماند که در آخر یه پدر دیگه پیدا میکنه که اون فاجعه تر از لنه و نمیدونم چی توی اون مرد دیده( جز قد بلند و هیکل درشتش)
می بینید چقدر همه چی اشفته و منزجر کننده است؟ حالا به این اتفاقات فضای سرد داستان رو هم اضافه کنید.
چیزی که خیلی به نظرم حال بهم زن میومد زیرآبی رفتن های ماریان به خاطر دانکن بود. رسما بازیچه دانکن شده بود امـــــــــــــــا هیچ مشکلی با این مسئله نداشت. 
در آخرم دست به اخرین مرحله حماقت میزنه و با دانکن بله. 
بعدش می فهمه اولین کسی نبوده که فریب دانکن رو خورده و بازم در کمال شگفتی می بینیم هیچ مشکلی با این مسئله نداره. 
ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟
خیر. مگه از اعصاب تون دست شسته باشید( مثل من)
      
6

14

(0/1000)

نظرات

عجب عکسی 😂
1

0

به زشتی خود داستانه 

1

چقد خوب توصیفش کردی🫠
1

0

از  این  خانم «آدمکش کور»ش  رو خوندم  و  حسّم بعد اتمام کتاب، یک جور به سخره گرفتن شعورم توسط نویسنده بود.
1

0

من شخم زدم‌کتاباشو و واقعا حس میکنم توهین کرده به وقت و شعورم 

1