یادداشت ریحانه‌فلاح

من، دواقع
        من، دواقع همه‌ی ما، همه‌ی مایی که کتاب را خوانده‌ایم، پس از دیدن اسم کتاب، فکرمان رفته است سراغ مردن و مرگ و کشتن! اما آنقدرها هم اشتباه نکرده بودیم. کتاب واقعا بوی مرگ و خون می‌داد.
«راهنمای مردن با گیاهان دارویی » هم داستانی خاص دارد و ساختاری قابل تامل. داستان در مورد دختری‌ست که در پنج سالگی به دلایلی بینایی‌اش را از دست داده و حالا هفده سال است که نابینا است. با مادرش در دوازده‌دولت تهران زندگی می‌کنند و برای امرار معاش کاری را انجام می‌دهند که در ذاتشان است؛ ساختن دارو‌های گیاهی.
دخترک که هر روز در چرخه‌ای تکراری، سال‌های عمر خود را می‌گذراند، سعی دارد با دیگر حواسش خلاء و جای خالی بیناییش را جبران کند و نادیدنی‌هایش را توصیف کند.
نویسنده در بیان احساسات و تشخیص‌های شخصیت اصلی داستان،  بسیار قوی کار کرده است و بیان جالبی هم دارد. همچنین ذهن پرآشوب او هم به خوبی به تصویر کشیده شده که هم میل به آزادی و عشق دارد و گاهی نیز میل به خشونت. اما این دوگانگی، به خوبی و به صورت باورپذیر بیان شده است.
راهنمای مردن با گیاهان دارویی، یک رمان متفاوت و قصه‌گوست رمانی که در آن تنهایی یک مفهوم برآشوبنده است و رهایی از آن راه‌های عجیب و گاه خونینی دارد.
بیشک همه ما در کودکی، چشمان خود را می‌بستیم و در خانه قدم برمی‌داشتیم تا ببینیم اگر نابینا بودیم، چه می‌شد؟ چگونه قرار بود دنیا را ببینیم؟ این کتاب اما ما را نابینا می‌کند. چشم را می‌گیرد و در دستانمان چشمانی جدید جا می‌دهد. در گوش‌هایمان هم.
داشتن حس‌های ترس، تاریکی،‌ ناامیدی، انزجار، تنفر و کینه؛ یکی از صدها دلایلی بود که اجازه زمین گذاشتن کتاب را به من نمی‌داد و حت،ی وقتی به سراغ انجام کارهای روزمره‌ام هم می‌رفتم، باز در پس ذهنم، من را اسیر کرده بود و نمی‌توانستم فرار کنم.
مادرش که در جوانی، هست و نیستش را ابتدا به پای عشق به مردی و به واسطه آن، به پای عقیده و طرز فکرش ریخته است، در نهایت از هر کدام «هیچ» نصیبش شده است و اکنون تنها دنبال جاودانگی‌ست.
مادر دکوراسیون خانه را هرگز تغییر نمی‌دهد و در ظاهر دلیلش این است که دخترک، میان اسباب و وسایل گم نشود و بتواند آنچه می‌خواهد را بیابد. اما در حقیقت مادر از تغییرات متنفر است و از هر چیزی که خارج از روتین جاودانه‌ی او باشد دوری می‌کند.
دخترک را هم هرگز بیرون نمی‌برد (مگر یک بار) و نمی‌خواهد دخترک در سیلابی گرفتار شود و مانند او، هست و نیستش را به باد بدهد. مادر نیز مگر برای خرید مایحتاج، قدم به بیرون خانه نمی‌گذارد و مدام به دخترک می‌گوید: هر آنچه نیاز داری در این خانه است هر دنیایی که می‌خواهی ببینی در میان کتاب‌ها هست و تو نیازی به بودن و زیستن در بیرون خانه نداری.
روزها در این خانه می‌گذرد. سال‌ها رد می‌شود و دخترک چیزی از دنیای بیرون نمی‌داند. بیدار می‌شود، کار می‌کند و دوباره به خواب می‌رود. صدای کودکان را در کوچه و خیابان می‌شنود، جنب و جوش زندگی بیرون را احساس می‌کند، اما با این حال ناخن در گوشت خود فرو می‌برد و خون را در میان دندان‌هایش می‌مکد و دوباره به زیستگاه اجباری خود باز می‌گردد.
در میان کتاب‌های نوشته‌ای که هر روز راهی بازار می‌شوند، به جرات می‌توانم بگویم این اثر، حاصل تفکرات، برداشت‌ها، و ممارست بسیار از نویسنده نوپاست. 
عطیه عطارزاده با علاقه‌ای وافر که در سطور این کتاب نیز مشهود است، اثری جذاب خلق کرده است. در ابتدای داستان تاثیرات نویسندگان معاصری چون عباس معروفی و صادق هدایت را در قلم و شیوه نگارش اثر احساس کردم و بسیار خوشحالم که این کتاب نام و امضای خود را دارد و شاید از این اثر آغازی بر نسل جدیدی است نویسندگان بزرگ باشد.
+نمی‌دانم چه اصراری بود با ۱۱۵ یادداشتی که این کتاب داشت، من کوچک هم یادداشتی بنویسم. شما مرا ببخشایید. :)
      
1.3k

46

(0/1000)

نظرات

اتفاقاً کار خوبی کردین یادداشت گذاشتین. سلیقه‌ها متفاوته و هر چی نطرات بیشتر باشه، ارزیابی و فهم از یک کتاب بیشتر می‌شه. ضمن اینکه با یک مشارکت جمعی همراه شدین.
ممنون.
1

2

متشکرم، نظر لطفتونه.🍀 

1

یادداشت خوبی بود. ممنون☘️🙏🏻
1

1

خوشحالم که استفاده کردید.🍀 

1

یادداشت خیلی خوبی بود اتفاقا👌
1

2

لطف شمارو می‌رسونه🍀 

0

♡dely

♡dely

1403/9/26

چه یادداشت زیبایی💗👏🏻
1

1

لطفتونه🍀 

0