یادداشت گوهر قوامي
5 روز پیش
شنیدم که داستایفسکی این کتاب رو در شرایط خیلی بد مادی نوشته! کتابی روانشناختی و فلسفی با شخصیت جذاب و درونگرای راسکلنیکف. جوانِ فقیری که مرتکب یک جنایت شده ...! قدرت نویسنگی داستایفسکی اونجایی به نمایش گذاشته می شه که تو دلت برای یه قاتل می سوزه و حتی باهاش همذات پنداری می کنی و حتی توجیه می کنی که این کارش اونقدراهم جنایت نبوده ها! بیشتر رمان هایی که می خونیم به بررسی رفتار شخصیت ها می پردازه و خواننده عموما کسیه که از بیرون داره ماجرا رو می بینه اما این کتاب دقیقا جایی بین وجدان و تفکر و گاهس توهم راسکلنیکف قدم می زنه. راسکلنیکف رو خیلی از ما زندگی کردیم.همین مایی که خیلی وقت ها از له شدن مورچه ها زیر انگشتمون ممکنه اشکمونم در بیاد یه وقتایی می شیم مثل راسکلنیکف. مدعی برپا کننده عدل در بی رحم ترین حالت ممکن... حالا این وسط حق با کیه! قطعا خودمون.. چرا؟ چون ما می دونیم چیزی درسته و کسی برخلافش عمل کرده و داره خیلی از زندگی ها رو مختل می کنه پس باید بکشیمش ... شاید خیلی از ماها اگر قدرت و شجاعت لازم رو داشتیم به گزینه های زیادی برای از بین بردن رجوع می کردیم! "سونیا" شخصیت که بیش از همه ی شخصیت دلم به حالش سوخت. کسی که برای حل مشکلاتش بهترین راه رو انتخاب نکرد اما انقدر مورد ظلم و سختی بود که نتونستم مقصرش بدونم. خودش خیلی تنها و ستم دیده بود اما پنآه بود برای راسکلنیکف. این کتاب اونقدر شخصیت پردازیش و تیپ های شخصیتیش با جزئیات و جالب و فلسفی هستند که درباره ی هر شخصیت می شه ساعت ها بحث کرد. من این داستان و با تمام جزئیاتش و اطناب و فلسفه اش دوست داشتم. و درونگرایی این شخصیت برام بشدت جذاب بود. یکی از بهترین صحنه هاش تقابل راسکلنیکف و پروفیری بود که بنظرم پروفیری نماد وجدان راسکلنیکفه و این گفت و گو واقعا جذابه..!
(0/1000)
نظرات
4 روز پیش
خانم قوامی عزیز، از اینکه نگاه و احساستان را با ما به اشتراک گذاشتید بینهایت سپاسگزاریم🌱🤍
1
0
دیروز
میدونین بحث چیه؟ بحث اینه که داستایفسکی خیلی قشنگ، میاد و پیشفرضای ذهن مارو درمورد بعضی چیزای خیلی قطعینما به هم میریزه من یه مدت با گزاره ی : کشتن آدمها و قتل یه پدیده ی خنثی است، درگیر بودم. و با مطالعه و فکر کردن و البته خوندن این کتاب، بهش قطعیت پیدا کردم. داستایفسکی، خوب بلده این مفاهیم رو که ما منحصرا خوب یا بد میدونیم خنثی کنه و درستشو نشونمون بده. میدونین؟ داستایفسکی یه جورایی بلده آدما رو با همه ی شرایطشون قضاوت و بررسی کنه. همونطور که توی داستان داستایفسکی توی ابله، میفهمیم که عه، آدمای اینمدلی احمق نیستن، که "عشق همیشه خوب نیست" اینجا هم میفهمیم که " قتل، همیشه بد نیست".
1
0
18 ساعت پیش
دقیقا موافقم. تو دنیای داستایفسکی همه چیز نسبیه و خوب یا بد مطلق وجود نداره..! قضاوتش از آدم ها بر اساس شرایط اونهاست نه بر اساس هنجارها و ارزش های موجود.. این ایده یه وقتایی خوبه یه وقتایی هم خطر آفرین اونجایی که انسان به خودش اجازه ی قتل نفس دیگری رو می ده نشون می ده که آزادی بی حد و حصر همیشه هم بهترین راه نیست... بیشتر نویسنده ها نمود بیرونی تفکرات رو بررسی می کنن و شرح می دن اما داستایفسکی دقیقا از درون شخصیت صحبت می کنه جایی که ملموس برای هیچ کس جز خودش نیست. و این جذابیت قلمشه بنظرم...
0
گوهر قوامي
4 روز پیش
1