یادداشت
1402/9/14
وقتی بزرگان، بزرگی میکنند. 1- عشق اول از کتابهایی است که با نامِ خود، دال مرکزی روایت را مشخص میکنند. البته جزئیات روایت، شخصیتسازیها، ساخت جملات و نحوه پردازشِ آنها، و در یک کلام کلیت روایت این داستان بلند، به ما نشان میدهد با چه نویسندهای طرف ایم. در برخی نحلههای فلسفی این برداشت موجود است که: «فیلسوف به مثابه جغد مینروا، تاریخ و زمانۀ خود را عقلانی تصویر میکند.» یعنی کار فیلسوف آن است که به تاریخی که در آن غرق است واکنش نشان بدهد. البته این ادعا و برداشت که به «تاریخ» جایگاهی مرکزی میدهد، از آوردگاههای فلسفی است که تا فلسفه باشد، بر سر آن دعواست؛ اما میخواهم استفادهای دیگر از این برداشت برای بررسی برخی پروژههای ادبی داشته باشم. بسیاری، ادبیات را آینۀ تاریخ میدانند. یعنی با نظر به ادبیات میتوان حجاب از بسیاری از جزئیات تاریخی و زیست اجتماعی برداشت. با نمایشنامههای ایبسن و تنسی ویلیامز میتوان به تصویری از جامعه مدرن و معضلات آن رسید. میتوان با چخوف و تولستوی خواندن به تصویری از جهان روسیه در حوالی قرن 19 رسید. با جمالزاده و دهخدا میتوان با تاریخ ایران در عصر قجری و پهلوی آشنا شد، اصلا شعرایی مثل میرزاده عشقی نیز، میتوانند به عنوان تصویری از عصر خود باشند. این برداشت از ادبیات، که میتوان تاریخی اجتماعی و سیاسی، از آن استخراج کرد، بسیار بسط یافته است و پژوهشهای جذابی در این حوزه موجود است که در حد آشنایی دست چندم و ناقص، از دریای ایدههای موجود حظ برده ام. تا اینجا حرف جدیدی نزدهام و بند بعدی هم همینطور است. ببینید ما نیز غر میزنیم و از جامعه و دولت. از اطراف و اکناف گلایه داریم. اصلا از دعوامون با رخوت و چاپلوسی اهل بوروکراسی و ساختارهای دولتی نگم براتون. تمام این غرنامهها و گلایهسراییهای امثال من در پستوی تاریخ گم خواهد شد، اما هنرمند اینجا است که کاری مانا میکند. غر زدن از اهل بوروکراسی رو میخواهی بخوانی؟ بازرس گوگل در پیشِ چشمان توست، اثری به صولت بازرس، در تاریخ میماند، اما غرهای ما دود میشوند و به هوا میروند. تورگنیف نیز از ادیبانی است که میتوان با مطالعه آثار آنها، علاوه بر لذت ادبی، لایهها و جزئیاتی از جامعۀ آن دوران را فهمید که ناب است. در عشق اول دوز این وجه از تورگنیف بسیار در حاشیه است، اما در پدران و پسران، داریم نقاشیِ تورگنیف از ستیز «سنت/تجدد» در بستر روسیه عصر خود را میبینیم. 2_ به لطفِ یکی از دوستانِ موافق که پیشنهاد مطالعه این اثر را داده بود، اسپویل شده بودم و میدانستم قرار است این پیریزیها به چه بحرانی ختم شود. این واقعه، اسپویل شدن، با اینکه اندکی شعف عنصر تعلیق را در من کشت، اما باعث شد دیگر المانها مثل روایت دقیقِ تورگنیف و ظرایف روایی، شخصیتسازیها و توصیفهای اثر مرا مجذوب کند. از حسم موقع مطالعه این اثر هرچه بگم، حق مطلب ادا نمیشود. 3- من را اگر رها کنند، صبح تا شب عریضه پر میکنم و از ناملایمات زندگی، دادِ سخن سر میدهم و کاستیهای خودم را به رخ خودم میکشم. برای همین باید با ادبیات ترمز این یابوی سرکش را بکشم. تامل و مکثِ موجود در ادبیات، کیفیتی دارد آرامشافزا. در جهانی که از هر طرف با سرعتی سهمگین، تو را به بادِ نقد میکشند و آزمونات میکنند، مامن امنِ ادبیات و تامل و گسست موجود در آن، ملجا من بوده است. 4- سروش حبیبی عجب مترجمی است. با اینکه در مرگ ایوان ایلیچ و چند اثر دیگر، مترجمهای دیگری را به استاد ترجیح داده ام، اما موشها و آدمها و عشق اول به من ثابت کرد که سروش حبیبی الحق مترجم درستی است. گزینش واژگان، روانیِ ترجمه در ضمن ادیبانه بودن و هزار و یک نکته دیگر، ترجمه عشق اول را کمنظیر میکند. در جایی از داستان، یکی از کاراکترها شروع کرد به خواندن یک شعر/آهنگ و تنها نشانه موجود از آن فراز/بیتِ آخر بود که به جذابترین وجه ممکن، سروش حبیبی آن را در قالب یک شعر موزون(مبتنی بر هجاها و اوزان شعر کلاسیک فارسی) ترجمه کرده بود و حس طربناک و ریتمیک موقعیت را کاملا منتقل کرد. یعنی از جرئیاتِ مبهوتکننده ترجمه هرچه بگم، تمام نمیشود. 5- (spoiler alert) این بخش از تحلیل اثر اندکی اسپویل دارد. در ضمن از جاهایی است که شاید تحلیل چندان پختهای نباشد(جالبه از نقد شدن انقدر میترسم!). دال مرکزی این اثر، عشق اولِ ولادیمیر است. اما روابط شکل گرفته بین کاراکترهاست که سیر روایی داستان را میسازد(جالب بود وقتی یکی از رفقای دانشگاه پرسید داستان درمورد چیست و من گفتم پسری 16ساله عاشق دختری 21ساله شده است که توامان پدرِ پسر هم عاشق دختر است، هم خودم تعجب کردم که این پلات داستانی شبیه سریالها و فیلمهای آبدوغخیاری است که «مثلث عشقی» تشکیل میدهند، هم آن رفیقم که ادبیاتخوان نبود تعجب کرد که من پس از «تورگنیف تورگنیف کردن»، چجوری دارم از داستانی با همچین پلاتِ در ظاهر مبتذلی دفاع میکنم.) جزئیاتِ دفاعی که ازغیرمبتذل بودن این پلات دارم به قدری زیاد است که واقعا اینجا جای مرقوم کردن نیست برایش(در ظاهر قضیه مشخص است که داستان تورگنیف توفیر دارد نسبت عشقهای تینیجریِ نتفیلیکسی، اما باید بتوان از این موضع دفاع کرد. نباید بخاطر اسم و ابهت تورگنیف از جواب دادن به این سوال طفره بریم.) اینجا به اختصار یکی از مهمترین وجوهِ عشق از نظر تورگنیف را بولد خواهم کرد. «افق رویداد و دید در عشقPOV». ولادیمیر(جوان16ساله)، عاشقِ زیناییدا، گویی به بردگی او گرفته شده بود و زیناییدا عاشق پدرِ ولادیمیر بود و رامِ او. در بخشهای پایانی داستان که ولادیمیر آن رفتار پدر، با زیناییدا را میبیند و بهت میکند، به بهترین نحو ممکن این «افق دید عاشق و معشوق» را نشان داده میشود. غم و حسرت آخر داستان هم واقعا سنگین بود.چیزی شبیه «وداع با اسلحه» همینگوی، اما این دفعه قلبم مچاله شد، با اینکه با تصویر بارانی و نهاییِ همینگوی اینگونه سمپاتی نداشتم، اما تورگنیف نابود کرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.