یادداشت مریم برزویی

        از بهار

دل باغ تا سبزه را آرزو کرد
بهار آب و آیینه را رو به رو کرد

زمین را در اطراف باران رهانید
تن خسته ی خاک را زیر و رو کرد

تشر زد به تالاب های زمینگیر
دل قطره ها را پر از جستجو کرد

خیابان پر از خلوت و خامشی بود
خم کوچه ها را پر از های و هو کرد

نگاهم پی خواهشی سبز می رفت
بهار آمد و با دلم گفتگو کرد

مرا با صدای تر آبها خواند
مرا با دل خسته ام رو به رو کرد

چنان با من از مرگ آلاله ها گفت
که روحم تب مرگ را آرزو کرد
      
191

15

(0/1000)

نظرات

خدا رحمتش کند که شعرش بهار بود و باران و آفتاب!

1

نزول آب حضور دوبارهٔ مرگ است
دوام باغچه در های‌های باران است...

2

👏👏👏

1