یادداشت محمدرضا ایمانی
1403/12/15
طفل نوپای آزادی عجیبترین مسئله درباره این داستان نه درباره خود داستان بلکه به یادداشتهای گودریدز و بهخوان برمیگرده. ظاهرا این داستان به صورت یه کتاب رایگان تو طاقچه قرار داده شده و تعداد زیادی اونو خوندن ولی متأسفانه بدون اینکه زمینهای از جلال داشته باشن مضمون رو به اشتباه مونولوگهای یک مادر زخم خورده از نظام مردسالاری فهمیدن و کلی برای مادر بیچاره غصه خوردن! جلال کجای عمرش درام نوشته که این دومیش باشه؟! جلال تو این داستان خوب تونسته احساسات مادرانه رو توصیف کنه، از اون جهت که داستان نویسه. اما تو همین زمینه هم با خلأهایی که تو این سیر تعبیه کرده، مثل غصه پول تاکسی رو خوردن بعد از رها کردن بچه و ...، به نوعی حالت تمسخر هم به این احساسات مادرانه بخشیده. گویی مادر به بچش احساس داره اما احساسی توخالی که حمایت شوهرش رو به نگهداشتن بچش ترجیح میده. جلال تو سیر داستان نشانهای گذاشته که به فهم داستان کمک میکنه. زمانی که مادر بچه رو برای رها کردن میبره، وسط راه به اسبی برمیخوره که پاش شکسته و مردم دورش جمع شدن. این صحنه خودش به صورت مجزا قصهایه از چوبک به نام عدل. از اونجایی که داستان کوتاه چوبک واضحا نمادین نوشته شده، گویی جلال با آوردن این صحنه به ما هم اجازه تفسیر نمادین رو میده. تو این داستان مرد مشخصا نماد قدرت آمره. شوهر اول با تقریب قریب به یقین حکومت قاجاره که زن رو سر هیچ و پوچ رها میکنه و شوهر دوم حکومت قلدر پهلویه که هیچ عنصری رو از شوهر قبلی بر نمیتابه. مادر تو این داستان رو میشه کشور، مردم، وطن و غیره در نظر گرفت. تا اینجا تقریبا همه چیز واضحه اما نقش بچه کمی مبهمه. بچه باقی مونده از شوهر اولی که تازه رو پاهاش وایستاده و چند صباحی هم تو خونه شوهر دوم زندگی میکنه، چی میتونه باشه؟ به نظر حقیر کودک نماد آزادی، دموکراسی، حاکمیت مردم و اینجور چیزاست. با روی کار اومدن رضا پهلوی به عنوان سردار سپه، روند اضمحلال و دشمنی با دموکراسی شروع میشه؛ همونطور که شوهر دوم بیشتر از چند شب نمیتونه این طفل آزادی رو که سه سالش هم بیشتر نیست تحمل کنه. مادر بچه رو رها میکنه چرا که نمیتونسته بپذیره که سایه مردی بالاسرش نباشه ولی با این حال پیش زنهای همسایه هم اشکش سرازیر میشه. زنای همسایه اون رو ملامت میکنن ولی خودش خودش رو محق میدونه. مردم در زمان پهلوی اول اگر چه دموکراسی و ... رو دوست داشتن اما گویی انتظام مملکت براشون اولویت داشت و برای حفظ آزادیشون نایستادن. وضع مردم تو دوره اول پهلوی به مادر شباهت داره که دلش برای طفل نوپای آزادی میسوزه اما زیر سایه یه مرد بودن براش اولویت بیشتری داره. یه جاهایی از داستان برای من روشن نیست، مثلا نقش مادرِ مادر رو نمیفهمم. اما جمله آخر با اینکه خیلی سرش بحث شده، به نظرم خیلی روشنه. دیالوگ آخر منافقانه بودن عشق مادر رو نشون میده چون با اینکه هنوز از رها کردن بچش چند دقیقه هم نمیگذره ولی به فکر اینه که پول تاکسی رو چه جوری از شوهرش بگیره. این داستان بیشتر از اینکه نقد حکومتها باشه، نقد اخلاق سیاسی ما ایرانیهاست. بلاخره جلال هم برای اون نسل خلقیات نویسیهاست و از این جهت خیلی نمیشه ازش ایراد گرفت. عنوان داستان هم در پرتو این تحلیل معنا میگیره. گویا جلال میخواد بگه که اون بچه (آزادی) برای ما نیست بلکه برای مردمه (اروپاییها) و ما استحقاق، لیاقت، توان نگهداری و یا غیره رو نداریم که بتونیم ازش حفاظت کنیم. در مجموع چیز دندانگیری نیست.
(0/1000)
نظرات
1403/12/15
به نظرم اومد اگه کتاب رو میخوندم، بخش زیادی از توجهم به احساسات مادر داستان جلب میشد 👩🦯 متحول شدم و با دقت بیشتری کتاب میخونم 🫡
1
1
1403/12/16
والا فکر میکنم به دقت ربطی نداره فهم درست و غیر سطحی از داستان حاصل تخصصی خوندنه حالا از یه نویسنده یا یه جریان خاص یا مکتب مشخص و غیره
1
محمدرضا ایمانی
1403/12/15
1