یادداشت نرگس عمویی
1404/1/10
با این کتاب به جناب بوکوفسکی سلامی جانانه میکنم و با خیال راحت و آغوشی گشوده، در قفسهٔ کتابها چشمم رو بر روی آثارش در انتخاب خوانشهای بعدیم متوقف میکنم و با کمترین میزان تورق و بررسی محلی، اثر بعدیش رو به دست میگیرم! نثر ( که در اینجا بیشک از هنر ترجمه و نوشتار جناب خاکسار هم باید تقدیر همیشگی رو به جای آورد!) و طنز و قلم بوکوفسکی خیلی سبک منه! رک، کمی خارج از عرف( و ادب اجتماعی) و عجیب! زاویهٔ دیدی که در توصیفات و طریقهٔ پردازش به سادهترین لحظات و فضاها و اجسام، به راحتی احساس میشه و شاید با خواندن یک پاراگراف از این قلم هم بفهمم که مال بوکوفسکیه. امضادار. میدونی؟ جالبه؛ هفتهٔ قبلش با دوستان در سفر بودیم و یکی از بچهها کتابی از بوکوفسکی رو خوانش میکرد. در انتهای شبی که به پایان رساندنش، به قدری بدش اومده بود که میون خواب و بیداری، صدای کوفتن سرانگشتهاش به دکمههای کیبورد هنگام نوشتن ریویو، جملهای که بعد بستن کتاب به زبون آورده بود رو تایید عملی میکرد :« وا. این چرا اینجوری بود؟ خیلی چرت بود! شما چیزی ازش خواندین؟! نخوانین!» و بعد از درنظرنگرفتن پیشنهادش و پذیرفتن پیشنهاد عزیزترین دوستم( با سلیقهٔ صددرصد مشابه) برای کتابی در عید که روان و خواندنی باشه، میفهمم که بوکوفسکی از اون نویسندههاست که یا خیلی با آثارش حال میکنی، یا خیلی بدت میاد و همون اثر اولی که ازش به دست گرفتی رو هم به زور به پایان میبری!
(0/1000)
نظرات
3 روز پیش
چه به قول خودتون ریویو خودمونی و خوبی. تا اینجای داستان که دیگه آخراش هم هست، بیشتر با شما موافقم تا با دوستتون!
1
1
نرگس عمویی
3 روز پیش
1