یادداشت mobina
1403/12/26

"چهار فصل در ژاپن" برای من کتابی بود که توی قرعهکشی برنده شدم و از نشر دانش آفرین هدیه گرفتمش و انقدر خلاصه و موضوع کتاب برام جذاب بود که شروع به خوندنش کردم. نویسنده در این کتاب، مرزهای میان فرهنگها، تنهایی، و جستوجوی هویت رو در ژاپن بررسی میکنه و با تکیه بر تجربهی زندگی خود در ژاپن، داستانی رو خلق میکنه که هم روایتی شخصی از رشد و تغییره و هم به ادبیات، عشق، فقدان، سرخوردگی، روابط انسانی و تفاوت بین نسلها میپردازه. کتاب چهار بخش مختلف داره و کاملا متناسب با عنوان کتابه و به چهار فصل سال اشاره داره. این تقسیمبندی، نهتنها بهعنوان چارچوب زمانی، بلکه نشوندهندهی چرخهی زندگی و دگرگونیهای درونی هر یک از شخصیتهاست. هر فصل—بهار، تابستان، پاییز، زمستان—با تغییرات آبوهوایی خود، حالوهوای عاطفی داستان رو شکل میده.🪄 این ساختارِ مبتنی بر فصلها، به داستان ریتم میبخشه و بر این ایده تأکید داره که انسانها—مانند فصلها—در چرخههای تکرارشوندهی رشد و زوال قرار دارن. این کتاب، یه داستان در دلِ داستانِ دیگهست. همزمان با داستانِ فلو، مترجمی که داخل ژاپن زندگی میکنه، داستانِ کیو، پسرک پشت کنکوری و مادربزرگش آیاکو رو میخونیم. و حتی داستان کیو و آیاکو رو پررنگتر از داستان فلو میخونیم. داستان فلو و کیو به طور موازی با هم پیش میرن. شخصیتپردازی کرکترها قویه، مخصوصا توی داستان کیو و آیاکو. بخشهای مربوط به کیو و مادربزرگش، مورد علاقه من از کتاب بود. کرکترها انقدر خوب شخصیتپردازی شده بودن و توصیف مکانها به قدری خوب بود که کاملا اون مکان و شهر اونومیچی شفاف و ملموس بود و میشد ساعتها زندگی پسر و مادربزرگش رو مجسم کرد.🌱 ولی با بخشهای مربوط به فلو، خیلی نتونستم ارتباط برقرار کنم. شخصیتپردازی کرکترهای فرعی خوب نبود و تکبعدی باقی موندن. سه فصل اول – بهار، تابستان و پاییز – خیلی خوب نوشته شده بود و کتاب، تا پایانِ پاییز، برای من ۵/۵ بود. ولی بخشِ زمستان، همهچی رو خراب کرد و پایانِ کتاب کاملا توی ذوقم زد! پایانِ بدی برای هرکدوم از داستانها نبود و میشد با این پایانِ باز، دربارهی آیندهی شخصیتها حدس و گمان زد؛ ولی من حس کردم که داستانها رها شدند و در پایان، من موندم و سوالِ "همین؟ تموم شد؟" واقعا حیف بود کتابی که شروع به این خوبی و داستانپردازی عالی داشت، همچین پایانی داشته باشه. در کل، کتاب داستان زیبا و حالخوبکنی داره. خوندنِ داستان شخصیتها، تلاطمها و مسیری که برای رسیدن به هدفشون طی میکنن، واقعا دلنشینه و قلبتونو گرم میکنه. و از خوندش پشیمون نمیشید.❤️🩹 یکی از چیزهایی که دربارهی این کتاب دوست داشتم، اون تقابل دو نسل مختلف بود. جوری که تفاوتهاشون رو نشون داده بود، اختلافنظرها و در نهایت درک کردن همدیگه واقعا زیبا بود.✨ همچنین شخصیتهای کتاب، هرکدوم به شیوهای متفاوت، در پی یافتن جایگاه خودشون بودن و خوندنِ داستانهاشون و اینکه قدم به قدم به هدفشون نزدیک میشن و خودشون رو پیدا میکنن، دلچسب بود.🤍 یادداشت رو با بریدهای از کتاب تموم میکنم: "موضوع رسیدن به مرحله آخر کار یا اتمام اون نیست. این همون چیزیه که باید یاد میگرفتم. مسیره که مهمه؛ خودِ فرآیند کار. چرخهی کار و هنر، مثل گذر فصلها میمونه؛ رسیدن از یکی به دیگری، به صورت زنجیرهوار، دوباره و دوباره."
(0/1000)
mobina
1403/12/26
0