بریدههای کتاب Yamiko Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 128 هیچ مرگی طبیعی نیست. آنچه بر سر انسان میآید هرگز نمیتواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد. همه میمیرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن در دهد، باز خشونتی است ناروا. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 112 وقتی عزیزی میمیرد، ما بهای زنده ماندن را با هزار تاسف و حسرت میپردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بیهمتایش بر ما مکشوف میشود. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 110 ابدیت خواه ملکوتی باشد خواه زمینی، نمیتواند تسلیبخش انسانی باشد که زندگی را دوست دارد اما مرگ را پیش روی خود میبیند. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 82 او مادرم بود و هر حرف ناخوشایندش بیش از آن آزارم میداد که آن را از زبان بیگانهای بشنوم. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 80 هر اتفاق پیش بینی نشدهای وحشت زدهاش میکرد، چون به او یاد داده بودند خارج از چارچوبهایی از پیش تعیین شده، نه دست به کاری بزند و نه چیزی احساس کند. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 80 چگونه میتوانست مرا درک کند وقتی از آنچه درون خودش میگذشت رویگردان بود. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 49 به او یاد داده بودند به خودش سخت بگیرد. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 48 او علیه خود زندگی میکرد. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 32 تا آن شب، هرگاه غم و اندوهی مرا فرا میگرفت، علتش را میدانستم. حتی وقتی چیزی مرا از پا در میآورد، باز تنها خودم را در آن میدیدم. اما این نومیدی خارج از اختیارم بود، انگار یکی غیر از خودم در من میگریست. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 27 پدر و مادرها آخرین کسانی هستند که میپذیرند پسرشان دیوانه است و فرزندان هم آخرین کسانی هستند که قبول میکنند مادرشان سرطان دارد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 101 من که آن وقت توی دلم به ضد دنیایی طغیان کرده بودم و میخواستم همه عالم را با نظام ظالمانهاش واژگون کنم از کمرویی عرضهی گرفتن نانم را در نوبت خودم نداشتم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 82 این منم که نامه مینویسم و نشانی تو را ندارم. به شب تیرهای که تو در آنی چگونه راهی بیابم؟ 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 61 ولی زندگی دست به دست میشود و انسان هرگز به تمام نمیمیرد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 35 مرگ در باطن زندگی است و به اندازه زندگی عادی است ولی با این همه پدیده عجیبی است که انگار همه چیز را دگرگون میکند. تا چند روز پیش من بر زمین استوارم راه میرفتم ولی یکباره این زمین تهی شد. من نیز تهی شدم و خویشتن من در وجودم مرد. انگار ته کشیدم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 34 روح و جسمش را چنان دوست داشتم که گویی وجودش ضرورت هستی من بود. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 32 آخر سالها «استخوان و ریشهام فکر او بود» اما حالا که مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمیشود، بلکه هوا سنگینی میکند و به دشواری نفس میکشم. او زمین و آسمان من بود. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 29 هرگز رنج را دوست نداشتم و این حرفها که رنج سرچشمه الهام و هنر است در نظرم حرفهای پوچ است. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 28 اکنون سیلاب رو به نشیب دارد و من رو به فراز. این است که میتوانم چند کلمهای بنویسم وگرنه آنگاه که همه چیز غرق است حتی توانایی خواندن هم نیست. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 28 دو هفتهای است که روزهای بحرانی بدی را میگذرانم. سنگین و غمزدهام. هر وقت غمی به من هجوم میآورد سنگین و لخت میشوم، انگار همه نیروی حیاتی مرا خشک میکند. و این هجوم مثل سیل نیست که ناگهان فرا رسد و هر چیز را با خشم و خروش در هم بریزد. سیلابی است که انگار دشتی را فرا میگیرد، اندک اندک بالا میآید و همه چیز را در بر میگیرد و غرق میکند، آب از سر میگذرد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 27 در دلم آشوب و غوغایی بود. انگار میخواستم همه چیز را در هم بریزم و خراب کنم. گاه گاه گرفتار این حالت میشوم. میل به ویرانی مثل سیل بر من غلبه میکند و در چنین حالی میخواهم این اجتماع و محیط گرداگرد را که مثل باتلاق اندک اندک مرا میبلعد و خفه میکند در هم بریزم و خودم را بیرون بکشم... 0 0
بریدههای کتاب Yamiko Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 128 هیچ مرگی طبیعی نیست. آنچه بر سر انسان میآید هرگز نمیتواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد. همه میمیرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن در دهد، باز خشونتی است ناروا. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 112 وقتی عزیزی میمیرد، ما بهای زنده ماندن را با هزار تاسف و حسرت میپردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بیهمتایش بر ما مکشوف میشود. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 110 ابدیت خواه ملکوتی باشد خواه زمینی، نمیتواند تسلیبخش انسانی باشد که زندگی را دوست دارد اما مرگ را پیش روی خود میبیند. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 82 او مادرم بود و هر حرف ناخوشایندش بیش از آن آزارم میداد که آن را از زبان بیگانهای بشنوم. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 80 هر اتفاق پیش بینی نشدهای وحشت زدهاش میکرد، چون به او یاد داده بودند خارج از چارچوبهایی از پیش تعیین شده، نه دست به کاری بزند و نه چیزی احساس کند. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 80 چگونه میتوانست مرا درک کند وقتی از آنچه درون خودش میگذشت رویگردان بود. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 49 به او یاد داده بودند به خودش سخت بگیرد. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 48 او علیه خود زندگی میکرد. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 32 تا آن شب، هرگاه غم و اندوهی مرا فرا میگرفت، علتش را میدانستم. حتی وقتی چیزی مرا از پا در میآورد، باز تنها خودم را در آن میدیدم. اما این نومیدی خارج از اختیارم بود، انگار یکی غیر از خودم در من میگریست. 0 0 Yamiko 7 روز پیش مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 16 صفحۀ 27 پدر و مادرها آخرین کسانی هستند که میپذیرند پسرشان دیوانه است و فرزندان هم آخرین کسانی هستند که قبول میکنند مادرشان سرطان دارد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 101 من که آن وقت توی دلم به ضد دنیایی طغیان کرده بودم و میخواستم همه عالم را با نظام ظالمانهاش واژگون کنم از کمرویی عرضهی گرفتن نانم را در نوبت خودم نداشتم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 82 این منم که نامه مینویسم و نشانی تو را ندارم. به شب تیرهای که تو در آنی چگونه راهی بیابم؟ 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 61 ولی زندگی دست به دست میشود و انسان هرگز به تمام نمیمیرد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 35 مرگ در باطن زندگی است و به اندازه زندگی عادی است ولی با این همه پدیده عجیبی است که انگار همه چیز را دگرگون میکند. تا چند روز پیش من بر زمین استوارم راه میرفتم ولی یکباره این زمین تهی شد. من نیز تهی شدم و خویشتن من در وجودم مرد. انگار ته کشیدم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 34 روح و جسمش را چنان دوست داشتم که گویی وجودش ضرورت هستی من بود. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 32 آخر سالها «استخوان و ریشهام فکر او بود» اما حالا که مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمیشود، بلکه هوا سنگینی میکند و به دشواری نفس میکشم. او زمین و آسمان من بود. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 29 هرگز رنج را دوست نداشتم و این حرفها که رنج سرچشمه الهام و هنر است در نظرم حرفهای پوچ است. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 28 اکنون سیلاب رو به نشیب دارد و من رو به فراز. این است که میتوانم چند کلمهای بنویسم وگرنه آنگاه که همه چیز غرق است حتی توانایی خواندن هم نیست. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 28 دو هفتهای است که روزهای بحرانی بدی را میگذرانم. سنگین و غمزدهام. هر وقت غمی به من هجوم میآورد سنگین و لخت میشوم، انگار همه نیروی حیاتی مرا خشک میکند. و این هجوم مثل سیل نیست که ناگهان فرا رسد و هر چیز را با خشم و خروش در هم بریزد. سیلابی است که انگار دشتی را فرا میگیرد، اندک اندک بالا میآید و همه چیز را در بر میگیرد و غرق میکند، آب از سر میگذرد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 27 در دلم آشوب و غوغایی بود. انگار میخواستم همه چیز را در هم بریزم و خراب کنم. گاه گاه گرفتار این حالت میشوم. میل به ویرانی مثل سیل بر من غلبه میکند و در چنین حالی میخواهم این اجتماع و محیط گرداگرد را که مثل باتلاق اندک اندک مرا میبلعد و خفه میکند در هم بریزم و خودم را بیرون بکشم... 0 0