بریدههای کتاب مكتب حاج قاسم مكتب حاج قاسم 1402/7/29 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 175 صفحۀ 24 بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جانسوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. بهمحض اینکه نوروز تمام میشد، پس از اتمام سیزده که زنها معتقد بودند نحس است، ایل ما کوچ میکرد بهسمت ارتفاعات تَنگَل جنگلی تُنُک با بادامهای وحشی که در فصل بهار چادرکَن میشد و باغ بزرگی در تَنگَل که انواع میوهها را داشت. درهی عمیق و سرسبز و پر از گردوی بُندَر که از شدت درهمتنیدگیِ درختان گردو، آفتاب داخل آن نمیافتاد و دهها چشمهسارِ آب از درههای کوچک آن جاری بود و رودخانهٔ کوچکی را تشکیل میداد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سربهفلککشیدهی باغ، سایهی بسیار بزرگی درست میکرد. مادرم پَلاس را لب جوی آب میزد و جُغها را میکشیدند. صدای شُرشُر و غَلتان آب که از وسط چادرسیاه ما عبور میکرد، صفایی میداد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمیداد. 0 6 مكتب حاج قاسم 1402/7/29 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 175 صفحۀ 71 صبح، اعلام تجمع در مسجد جامع شهر شد. این اعلام دهانبهدهان، بیشتر از فضای مجازی امروز، تمام شهر را پر کرد! جوانهای انقلابی و تعدادی از علما، از جمله آیتالله صالحی، در شبستان جمع بودند. شهربانی، با جمع کردن کولیها که در همان حوالی شهر سکنی داشتند، از دو طرف به مسجد حمله کردند. مسجد جامع دارای سه در ورودی بسیار بزرگ و مشابه هم بود.پس از ساعاتی کولیها از دو در شمالی و غربی مسجد، با حمایت نیروهای شهربانی و پاسبانها حملهی خود را شروع کردند. اول تمام موتور و چرخهای پارک شدهی جلوی در مسجد را آتش زدند. فریاد جوانها بلند شد که: «درها را ببندید!»چند موتور آوردند پشت در مسجد و در را آتش زدند. از دو طرف، شليک گاز اشکآور به داخل مسجد شروع شد. حالا در باز شده بود و حمله به داخل شبستان آغاز شد.] 0 4 مكتب حاج قاسم 1402/7/29 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 175 صفحۀ 61 [اوایل سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. اتاقی در یک مسافرخانه نزدیک حرم گرفتم. پس از زیارت به دنبال باشگاه میگشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. حالا دیگر هم خوب میل میگرفتم و هم خوب کباده میزدم و هم بیش از هفتاد مرتبه شنا میرفتم. تعدادی مرد میانسال و چند جوان مشغول ورزش بودند. بازوهای برهنهام و سینهای پهن، در سن جوانی حاکی از ورزشکار بودنم بود. از میاندار اجازه گرفتم. تعدادی شنا رفتم. میل گرفتم. بعد آمدم سنگ زدم. پس از اتمام ورزش و اجازه مجدد از میاندار، از گود خارج شدم. اصول ورود و خروج به گود را از مرحوم عطایی و حاجماشاالله جهانی به خوبی یاد گرفته بودم که نهایت ادب ورزشکاری است. اساساً ورزش تاثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیدهنشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به رغم جوان بودن، ورزش بود.] 0 2 مكتب حاج قاسم 1402/7/17 سربازنامه: منظومه ای برای شهید قاسم سلیمانی افشین علاء 4.7 6 صفحۀ 25 بر سینه فشرد اهل ایمان را در سایه رحمتش یتیمان را / شد جان جهان و راحت یاران کابوس به دیدۀ جهانخواران/ در غرب ز هیبتاش عدو لرزید آن گاوچران سرخمو لرزید/ هرجا که گریخت نام قاسم بود میدان، همه زیر گام قاسم بود/ پیچید به خویش، از پریشانی شد کور ز کینۀ سلیمانی/ با او چو نداشت تاب جنگیدن افتاد به فکر حیله، اهریمن/ در جنگ؟ نه، در سفر به جانش زد عقرب شد و بیخبر به جانش زد 0 1 مكتب حاج قاسم 1402/7/17 سردار سربداران: برگزیده ای از اشعار شاعران درباره سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی مرتضی امیری اسفندقه 5.0 1 صفحۀ 35 موج کی یکجا نشستن را تحمّل میکند؟ عشقِ اقیانوس آرام است طوفانی شدن پیله را بشکن اگر رؤیای تو پروانگی است آزمون سخت یوسف چیست؟ زندانی شدن در وصیتنامۀ پروانهها آوردهاند ننگ یعنی صاحب یک عمر طولانی شدن هیچکس مثل شهیدان مدافع حس نکرد حال اسماعیل را هنگام قربانی شدن همتی مردانه میخواهد میان شعلهها خواب ابراهیم را دیدن، گلستانی شدن قسمت قاسم همیشه چند قسمت گشتن است عشق یعنی اینچنین غرق پریشانی شدن ما کجا و آرزوی مرگ سرخی مثل او؟ ما کجا و تاری از موی سلیمانی شدن؟ میزبان وقتی حسینبنعلی شد، واجب است این چنین آمادۀ رفتن به مهمانی شدن شاعر: احمد علوى 0 1 مكتب حاج قاسم 1402/7/17 عزیز زیبای من زینب مولایی 4.5 23 صفحۀ 15 [هربار آنقدر با آنها بازی میکرد و سربهسرشان میگذاشت که صدای شادی و خنده بچهها کل خانه را پر میکرد. با اینکه بدنش پر بود از تیر و ترکشهای جنگ و هر بار به خاطر ماموریتهای طولانی و کار فراوان بدنش تحلیل میرفت، باز با بچهها کشتی میگرفت و حسابی با آنها بازی میکرد. در خانه آنها هم کسی حق نداشت به نوهها چیزی بگوید. آنها آزاد بودند که هرکاری دوست دارند، انجام بدهند و از حمایت تمام و کمال حاجی برخوردار بودند. بعضی وقتها که شیطنت بچهها اوج میگرفت و صدای اهالی خانه در میآمد، حاج قاسم میگفت: «کسی به نوههای من چیزی نگه! اینجا خونه منه و اینها آزادن توی خونه من هرکاری دوست دارن، بکنن! میخوام بچهها از خونه پدربزرگشون خاطره خوب داشته باشن.» گاهی که تهران بود و خیلی دلش برای نوهها تنگ میشد، میرفت مهدکودکشان و آنها را میدید؛ حتی بدون آنکه به پدر و مادرشان بگوید. همیشه به اطرافیانش میگفت: «من از این نوهها خیلی میترسم، میترسم این وابستگی کار دستم بده و دل کندن رو برام سخت کنه!»] 0 1 مكتب حاج قاسم 1402/7/17 عزیز زیبای من زینب مولایی 4.5 23 صفحۀ 57 [روى آراستگى ظاهر خيلى تاكيد داشت. هميشه لباسهایی که میپوشید، هماهنگ و مرتب و زیبا بودند. اعتقاد داشت کسی که مذهبی است، باید از بقیه مرتبتر و آراستهتر باشد. گاهی هم بچهها را نصیحت میکرد و میگفت: «ائمه ما همیشه آراسته بودن. همیشه بوی خوب میدادن. ما هم باید مثل ائمه باشیم.» اینها را میگفت و توصیههای مهم دیگری هم میکرد: «دنبال ثروت زیاد نباشین، از پول زیاد همیشه بترسین! آدم باید از سه تا چیز بترسه: قدرت و شهرت و ثروت. این سه تا زندگی آدم رو نابود میکنه»] 0 2
بریدههای کتاب مكتب حاج قاسم مكتب حاج قاسم 1402/7/29 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 175 صفحۀ 24 بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جانسوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. بهمحض اینکه نوروز تمام میشد، پس از اتمام سیزده که زنها معتقد بودند نحس است، ایل ما کوچ میکرد بهسمت ارتفاعات تَنگَل جنگلی تُنُک با بادامهای وحشی که در فصل بهار چادرکَن میشد و باغ بزرگی در تَنگَل که انواع میوهها را داشت. درهی عمیق و سرسبز و پر از گردوی بُندَر که از شدت درهمتنیدگیِ درختان گردو، آفتاب داخل آن نمیافتاد و دهها چشمهسارِ آب از درههای کوچک آن جاری بود و رودخانهٔ کوچکی را تشکیل میداد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سربهفلککشیدهی باغ، سایهی بسیار بزرگی درست میکرد. مادرم پَلاس را لب جوی آب میزد و جُغها را میکشیدند. صدای شُرشُر و غَلتان آب که از وسط چادرسیاه ما عبور میکرد، صفایی میداد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمیداد. 0 6 مكتب حاج قاسم 1402/7/29 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 175 صفحۀ 71 صبح، اعلام تجمع در مسجد جامع شهر شد. این اعلام دهانبهدهان، بیشتر از فضای مجازی امروز، تمام شهر را پر کرد! جوانهای انقلابی و تعدادی از علما، از جمله آیتالله صالحی، در شبستان جمع بودند. شهربانی، با جمع کردن کولیها که در همان حوالی شهر سکنی داشتند، از دو طرف به مسجد حمله کردند. مسجد جامع دارای سه در ورودی بسیار بزرگ و مشابه هم بود.پس از ساعاتی کولیها از دو در شمالی و غربی مسجد، با حمایت نیروهای شهربانی و پاسبانها حملهی خود را شروع کردند. اول تمام موتور و چرخهای پارک شدهی جلوی در مسجد را آتش زدند. فریاد جوانها بلند شد که: «درها را ببندید!»چند موتور آوردند پشت در مسجد و در را آتش زدند. از دو طرف، شليک گاز اشکآور به داخل مسجد شروع شد. حالا در باز شده بود و حمله به داخل شبستان آغاز شد.] 0 4 مكتب حاج قاسم 1402/7/29 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 175 صفحۀ 61 [اوایل سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. اتاقی در یک مسافرخانه نزدیک حرم گرفتم. پس از زیارت به دنبال باشگاه میگشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. حالا دیگر هم خوب میل میگرفتم و هم خوب کباده میزدم و هم بیش از هفتاد مرتبه شنا میرفتم. تعدادی مرد میانسال و چند جوان مشغول ورزش بودند. بازوهای برهنهام و سینهای پهن، در سن جوانی حاکی از ورزشکار بودنم بود. از میاندار اجازه گرفتم. تعدادی شنا رفتم. میل گرفتم. بعد آمدم سنگ زدم. پس از اتمام ورزش و اجازه مجدد از میاندار، از گود خارج شدم. اصول ورود و خروج به گود را از مرحوم عطایی و حاجماشاالله جهانی به خوبی یاد گرفته بودم که نهایت ادب ورزشکاری است. اساساً ورزش تاثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیدهنشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به رغم جوان بودن، ورزش بود.] 0 2 مكتب حاج قاسم 1402/7/17 سربازنامه: منظومه ای برای شهید قاسم سلیمانی افشین علاء 4.7 6 صفحۀ 25 بر سینه فشرد اهل ایمان را در سایه رحمتش یتیمان را / شد جان جهان و راحت یاران کابوس به دیدۀ جهانخواران/ در غرب ز هیبتاش عدو لرزید آن گاوچران سرخمو لرزید/ هرجا که گریخت نام قاسم بود میدان، همه زیر گام قاسم بود/ پیچید به خویش، از پریشانی شد کور ز کینۀ سلیمانی/ با او چو نداشت تاب جنگیدن افتاد به فکر حیله، اهریمن/ در جنگ؟ نه، در سفر به جانش زد عقرب شد و بیخبر به جانش زد 0 1 مكتب حاج قاسم 1402/7/17 سردار سربداران: برگزیده ای از اشعار شاعران درباره سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی مرتضی امیری اسفندقه 5.0 1 صفحۀ 35 موج کی یکجا نشستن را تحمّل میکند؟ عشقِ اقیانوس آرام است طوفانی شدن پیله را بشکن اگر رؤیای تو پروانگی است آزمون سخت یوسف چیست؟ زندانی شدن در وصیتنامۀ پروانهها آوردهاند ننگ یعنی صاحب یک عمر طولانی شدن هیچکس مثل شهیدان مدافع حس نکرد حال اسماعیل را هنگام قربانی شدن همتی مردانه میخواهد میان شعلهها خواب ابراهیم را دیدن، گلستانی شدن قسمت قاسم همیشه چند قسمت گشتن است عشق یعنی اینچنین غرق پریشانی شدن ما کجا و آرزوی مرگ سرخی مثل او؟ ما کجا و تاری از موی سلیمانی شدن؟ میزبان وقتی حسینبنعلی شد، واجب است این چنین آمادۀ رفتن به مهمانی شدن شاعر: احمد علوى 0 1 مكتب حاج قاسم 1402/7/17 عزیز زیبای من زینب مولایی 4.5 23 صفحۀ 15 [هربار آنقدر با آنها بازی میکرد و سربهسرشان میگذاشت که صدای شادی و خنده بچهها کل خانه را پر میکرد. با اینکه بدنش پر بود از تیر و ترکشهای جنگ و هر بار به خاطر ماموریتهای طولانی و کار فراوان بدنش تحلیل میرفت، باز با بچهها کشتی میگرفت و حسابی با آنها بازی میکرد. در خانه آنها هم کسی حق نداشت به نوهها چیزی بگوید. آنها آزاد بودند که هرکاری دوست دارند، انجام بدهند و از حمایت تمام و کمال حاجی برخوردار بودند. بعضی وقتها که شیطنت بچهها اوج میگرفت و صدای اهالی خانه در میآمد، حاج قاسم میگفت: «کسی به نوههای من چیزی نگه! اینجا خونه منه و اینها آزادن توی خونه من هرکاری دوست دارن، بکنن! میخوام بچهها از خونه پدربزرگشون خاطره خوب داشته باشن.» گاهی که تهران بود و خیلی دلش برای نوهها تنگ میشد، میرفت مهدکودکشان و آنها را میدید؛ حتی بدون آنکه به پدر و مادرشان بگوید. همیشه به اطرافیانش میگفت: «من از این نوهها خیلی میترسم، میترسم این وابستگی کار دستم بده و دل کندن رو برام سخت کنه!»] 0 1 مكتب حاج قاسم 1402/7/17 عزیز زیبای من زینب مولایی 4.5 23 صفحۀ 57 [روى آراستگى ظاهر خيلى تاكيد داشت. هميشه لباسهایی که میپوشید، هماهنگ و مرتب و زیبا بودند. اعتقاد داشت کسی که مذهبی است، باید از بقیه مرتبتر و آراستهتر باشد. گاهی هم بچهها را نصیحت میکرد و میگفت: «ائمه ما همیشه آراسته بودن. همیشه بوی خوب میدادن. ما هم باید مثل ائمه باشیم.» اینها را میگفت و توصیههای مهم دیگری هم میکرد: «دنبال ثروت زیاد نباشین، از پول زیاد همیشه بترسین! آدم باید از سه تا چیز بترسه: قدرت و شهرت و ثروت. این سه تا زندگی آدم رو نابود میکنه»] 0 2