بریده کتابهای Khatoon Khatoon 5 روز پیش گربه ای که کتاب ها را نجات داد ناتسومه سوسه کی 3.8 26 صفحۀ 192 «داری منو به شام دعوت میکنی؟» «آره.» «چرا؟» «چون اگه منتظر می موندم تو منو دعوت کنی،باید تاآخر عمرم صبر میکردم!» 0 1 Khatoon 1403/4/14 کلکسیونر عطر کتلین تسارو 3.6 11 صفحۀ 438 « میخواهم به کافه بروم و با تو بنشینم . میخواهم سفارش چیزی را بدهی که من هرگز قبلا نخورده ام و سپس در موردش دستم بیندازی و میخواهم پیاده راه بروم ؛ هر جایی ، به طور خاص هیچ کجا ، برای ما که با هم مخالفت کنیم. » 0 4 Khatoon 1403/4/14 کلکسیونر عطر کتلین تسارو 3.6 11 صفحۀ 379 چیزی که برای گریس ، افت ناگهانی دما ، تاریکی آسمان و غرش آرام رعد ، آرامش و آسودگی را تداعی میکرد . او باران را بوییده بود . 0 2 Khatoon 1403/3/26 به کتابفروشی هیونام دونگ خوش آمدید هوانگ بوروم 4.2 7 صفحۀ 178 مشغول نگه داشتن دستاتون باعث از بین رفتن اون حواس پرتیا می شه. 0 2 Khatoon 1403/3/26 مرگ به علت خوردن پیراشکی ویوین چن 3.9 6 صفحۀ 300 او بازویش را به سمتم گرفت. «آماده ای بریم؟» 0 3 Khatoon 1403/3/26 مرگ به علت خوردن پیراشکی ویوین چن 3.9 6 صفحۀ 297 «منو آدام صدا کن» 0 2 Khatoon 1403/3/26 مرگ به علت خوردن پیراشکی ویوین چن 3.9 6 صفحۀ 250 صدایی از پشت سرمان گفت : «منم دقیقا دوست دارم همینو بدونم» من رویم را برگرداندم و کارآگاه ترودیو با عصبانی ترین حالت چهره ای که تا به حال در صورت یک آدمیزاد دیده بودم ، آنجا ایستاده بود. 0 3 Khatoon 1403/3/26 مرگ به علت خوردن پیراشکی ویوین چن 3.9 6 صفحۀ 144 « درست شنیدم که بابات تورو بادوم زمینی کوچیک صدا کرد ؟» 0 3 Khatoon 1402/6/2 سقوط تی.ج. نیومن 3.8 10 صفحۀ 158 _ این حقیقت که ادم ها فقط اونقدر خوبن که زمونه میزاره خوب باشن . تو به طور ذاتی خوب نیستی و من هم بد نیستم. ما فقط با ورق هایی بازی میکنیم که زندگی دستمون داده. پس زندگی تورو توی این وضعیت گذاشته و این کارت هارو داده بهت . خب حالا یه پسر خوب چیکار میکنه ؟ بیل ، مسئله زمین زدن هواپیما نیست. موضوع سر انتخابه. موضوع اینه که ادم های خوب ببینن ، فرقی با آدم های بد ندارن. 0 1 Khatoon 1402/5/26 وقتی نفس هوا می شود پل کالانیتی 4.2 19 صفحۀ 75 جف حرفم را قطع کرد و من منتظر داستانش شدم. در عوض خندید . آرام به بازویم مشت کوبید و گفت: (( خب، به گمونم من یه چیزی یاد گرفتم. هر وقت به شغلم حس بدی داشتم میتونم با یه جراح مغز و اعصاب صحبت کنم تا روبه راه شم. )) 0 2
بریده کتابهای Khatoon Khatoon 5 روز پیش گربه ای که کتاب ها را نجات داد ناتسومه سوسه کی 3.8 26 صفحۀ 192 «داری منو به شام دعوت میکنی؟» «آره.» «چرا؟» «چون اگه منتظر می موندم تو منو دعوت کنی،باید تاآخر عمرم صبر میکردم!» 0 1 Khatoon 1403/4/14 کلکسیونر عطر کتلین تسارو 3.6 11 صفحۀ 438 « میخواهم به کافه بروم و با تو بنشینم . میخواهم سفارش چیزی را بدهی که من هرگز قبلا نخورده ام و سپس در موردش دستم بیندازی و میخواهم پیاده راه بروم ؛ هر جایی ، به طور خاص هیچ کجا ، برای ما که با هم مخالفت کنیم. » 0 4 Khatoon 1403/4/14 کلکسیونر عطر کتلین تسارو 3.6 11 صفحۀ 379 چیزی که برای گریس ، افت ناگهانی دما ، تاریکی آسمان و غرش آرام رعد ، آرامش و آسودگی را تداعی میکرد . او باران را بوییده بود . 0 2 Khatoon 1403/3/26 به کتابفروشی هیونام دونگ خوش آمدید هوانگ بوروم 4.2 7 صفحۀ 178 مشغول نگه داشتن دستاتون باعث از بین رفتن اون حواس پرتیا می شه. 0 2 Khatoon 1403/3/26 مرگ به علت خوردن پیراشکی ویوین چن 3.9 6 صفحۀ 300 او بازویش را به سمتم گرفت. «آماده ای بریم؟» 0 3 Khatoon 1403/3/26 مرگ به علت خوردن پیراشکی ویوین چن 3.9 6 صفحۀ 297 «منو آدام صدا کن» 0 2 Khatoon 1403/3/26 مرگ به علت خوردن پیراشکی ویوین چن 3.9 6 صفحۀ 250 صدایی از پشت سرمان گفت : «منم دقیقا دوست دارم همینو بدونم» من رویم را برگرداندم و کارآگاه ترودیو با عصبانی ترین حالت چهره ای که تا به حال در صورت یک آدمیزاد دیده بودم ، آنجا ایستاده بود. 0 3 Khatoon 1403/3/26 مرگ به علت خوردن پیراشکی ویوین چن 3.9 6 صفحۀ 144 « درست شنیدم که بابات تورو بادوم زمینی کوچیک صدا کرد ؟» 0 3 Khatoon 1402/6/2 سقوط تی.ج. نیومن 3.8 10 صفحۀ 158 _ این حقیقت که ادم ها فقط اونقدر خوبن که زمونه میزاره خوب باشن . تو به طور ذاتی خوب نیستی و من هم بد نیستم. ما فقط با ورق هایی بازی میکنیم که زندگی دستمون داده. پس زندگی تورو توی این وضعیت گذاشته و این کارت هارو داده بهت . خب حالا یه پسر خوب چیکار میکنه ؟ بیل ، مسئله زمین زدن هواپیما نیست. موضوع سر انتخابه. موضوع اینه که ادم های خوب ببینن ، فرقی با آدم های بد ندارن. 0 1 Khatoon 1402/5/26 وقتی نفس هوا می شود پل کالانیتی 4.2 19 صفحۀ 75 جف حرفم را قطع کرد و من منتظر داستانش شدم. در عوض خندید . آرام به بازویم مشت کوبید و گفت: (( خب، به گمونم من یه چیزی یاد گرفتم. هر وقت به شغلم حس بدی داشتم میتونم با یه جراح مغز و اعصاب صحبت کنم تا روبه راه شم. )) 0 2