بریده‌های کتاب نورا 🌱

این راه که می رویم، مسیر حکومت حضرت حجت است . باید هزاران هزار سیاه پوش این خاک را با پای پیاده بکوبند تا اماده ی قدوم سربازان ان حضرت شود . در خبر امده که شیعیان در صفوفی متراکم به زیارت خواهند امد و در اربعین ، نجف را به کربلا وصل خواهند کرد.

حرفه ای شدن وجه دیگری از حادثه ی شگفت عادی شدن است .به محض حرفه ای شدن در کاری جوشش متوقف می شود و ارتباط وجودی با یک حقیقت ، به تکرار یک ایین بدل می شود . حرفه ای شدن نتیجه ی ماندن و یک جا ایستادن است .

پرهیز پر پرواز او بود . با خود عهد کرده بود مذاقش با طعم چیزی ککه برای زنده بودنش ضرورتی نداشت ، اشنا نکند . با هر چشیدن جدیدی ، خواهش جدیدی متولد می شود ‌ در هر خواهش جدید ، ذلت جدیدی نهفته بود.

...شوق و حزن با هم می ایند گاهی شوق پیروز است و گاهی حزن . کار دل است و دل در ،ف اختیار من نیست ، راه خود می رود

گریه خلفت شگفت خداست و مرتبه ای از ادراک که در ان مرحله فهم و زبان و اشاره از حرکت بازمی ایستد

_حق همین است که گفتی ، می گریزم! _از چه؟ _سیر در افاق خو نوعی گریز است گریز از یکجا ایستادن و عادت کردن به ایستادن. و از ایستادن و عادت کردن می گریزم که سخت هراس انگیزند. سیر د نفس هم گریزی دیگر است. هر چند گریز از خود ، بال و پر می خواهد ، خدا نصیب کند!

کسی که در شریعت فاسد باشد و اعمال قالبیه و ظاهری را رها کند ، عالم قلب و روحش فاسد خواهد شد .....ان علم که به پرسش تو از عالم قلب و جان پاسخ خواهد گفت علم دیگری است که اموختنی هم نیست .نوری است که در قلب ان کس که بخواه هدایتش کند ،قرار میدهد

هر قدر هم برای مواجه شدن با لحظه ای متفاوت اماده باشی، لحظه ی فرو امدن ضربه پلک ها را از ناگهانی بودن ان می بندی

هجده سالگی سن عجیبی است . تلاقی طوفان های روح ، ارزو های بزرگ و ترس هایی از حسرت ای احتمالی اینده در گوشه و کنار قلب و جان پنهان شده اند

شریعت پیراهنی است که باید بر تن شهر و مردمانش برود تا اندام دین در سرمای بی دینی و گرمای بدبینی اسیب نبیند حق خدا و مردم ترک و ضایع نشود و قران مجالی بیش از خواندن در مجالس ختم گورستان ها یابد

چیزی که اجازه داریم بعضی وقت ها با چیزی که درسته فرق می کنه

"واسه هیچ حسی نداشتن کلمه ای هست ؟" سوزان گفت" اره مبهوت. من اولین بار که شنیدم مادرم مرده مبهوت شدم"

نمی دانستم سوزان باید تنهایم بگذارد. "اگه نشه چی؟" برای لحظه ای انگشت هایش دور دستم محکم شدند . گفت"اراده" و دستم را رها کرد

بعضی وقت هاچیزی که درست است با چیزی که قانونی است فرق می کند

ا دا دختر اسونی نیست اما من براش می جنگم بالاخره یکی باید این کار رو بکنه من این کارو می کنم

حرف نا بجا قاتل جان هاست

ما شاید خیلی چیز ها بدانیم ولی لزوما باورشان نداریم

بعضی روز ها مثل ترن هوایی شهر بازی هستند. این جور روز ها یک لحظه ان قدر خوشحالیم که انگار روز تولدمان است اما لحظه ی بعد ان قدر ناراحتیم که دلمان می خواهد روی تختمان زیر پتو قایم شویم تا همه چیز تمام شود

کتاب هامثل ادم ها هستند اگر از جلدشان بگذرید شما را به سفر ماجرا جویانه ی بی نظیری می برند!

بهترین کتابها ان هایی هستند که بیشتر از اینکه سوال هایت را جواب دهند برایت سوال طرح می کنند و لذت بخش ترین قسمتش همین است، باید خودت سعی کنی جواب ها را از جای دیگری پیدا کنی